۱۳۸۳ تیر ۲۹, دوشنبه

پای استدلاليون چوبين بود
پای چوبين سخت بي تمکين بود

شايد يکي از بهترين آنات و لحظات اوج همان جا جلوی شبستان مقصوره بود ... همان جا زير آفتاب تابان و روی فرش‌های لاکي و نقش ماهي ... صدايشان را از پشت سر شنيدم ... سر گرداندم .. دو نفر بودند ... که همه جانشان داد مي‌زد که کشاورزند ... دستهای پينه بسته و ترک خورده ... صورت‌های آفتاب سوخته ... لباس‌های مندرس .... کلاه‌های بافتني ... پيراهن‌های راه راه ... شلوارهای کوتاه ... و چشم‌های لوچ ... زيارت‌نامه را يکيشان با حوصله و توجه تمام مي‌خواند با لهجه‌ای که هم‌خواني تام با تصويرش داشت ... سوزناک بود اما .. و پر از اميد و شوق اجابت .... ديگری گوش بود تمام ... تمام جانش با نوای اولي اوج مي‌گرفت و فرود مي‌آمد .... صدای آن يک و ارتعاش اين يک مرا هم به وجد آورد ... همراه شدم ... شديم ۳ نفر ... همخوان نبوديم ولي .... آن دو خالصِ خالص بودند ... بدون ذره‌ايي شک ... خود ِ خود يقين ... بدون حتي يک سئوال ... بدون ترديد ... بدون احساس لزوم ترديد حتي ... آرام و مطمئن ... تسليم محض .... انگار همه چيز را مي‌بيند ... تصوير نساخته ... تصوير برداشته ... من هم از آينه دلشان کمي گرم شدم .... درست است که مي‌گويند شک مقدمه يقين است،‌ ولي يقين لزوما مؤخره استيصال نيست ... راه های ديگری هم گشوده است ...

هیچ نظری موجود نیست: