اصفهان
اگر از آفتاب پوستنواز هم بگذری ...
و از کناره نرم و خنك زاينده رود هم نگويي ...
اگر از شکوه مسجد شاه دم نزني ...
و دلبریهای درختان کاخ چهلستون را فراموش کني ...
اگر از لهجه ملس اهالي شهر يادی نکني ...
و با بيانصافي نگويي که چقدر شاد شدهای
اگر بيذوق باشي ولي کور نباشي ...
يک چيز را تا به ابد فراموش نخواهي کرد:
در کنار عظمت و زيبايي شبستان اصلي مسجد شيخ ...
و در جوار آن همه ظرافت و دقت در نقشها و خطها ...
و در چند نفسي آن همه جلال و کبريا ...
شبستان کوچک و سادهای را مييابي که کشف آن تو را از ديدار همهی همهی نيمهجهان بيشتر کام ميدهد
دل آن معمار و آن امام اگر آن گوشه دنج نبود در کنار اين همه زيور ميپوسيد ....
کف خشت بود و ديوار خشت بود و سقف خشت
هيچ تجمل و تفاخری نبود .....
آن شبستان برای صقيل چشم و عقل بود ...
و اين شبستان برای صقيل روح و دل
اگر از آفتاب پوستنواز هم بگذری ...
و از کناره نرم و خنك زاينده رود هم نگويي ...
اگر از شکوه مسجد شاه دم نزني ...
و دلبریهای درختان کاخ چهلستون را فراموش کني ...
اگر از لهجه ملس اهالي شهر يادی نکني ...
و با بيانصافي نگويي که چقدر شاد شدهای
اگر بيذوق باشي ولي کور نباشي ...
يک چيز را تا به ابد فراموش نخواهي کرد:
در کنار عظمت و زيبايي شبستان اصلي مسجد شيخ ...
و در جوار آن همه ظرافت و دقت در نقشها و خطها ...
و در چند نفسي آن همه جلال و کبريا ...
شبستان کوچک و سادهای را مييابي که کشف آن تو را از ديدار همهی همهی نيمهجهان بيشتر کام ميدهد
دل آن معمار و آن امام اگر آن گوشه دنج نبود در کنار اين همه زيور ميپوسيد ....
کف خشت بود و ديوار خشت بود و سقف خشت
هيچ تجمل و تفاخری نبود .....
آن شبستان برای صقيل چشم و عقل بود ...
و اين شبستان برای صقيل روح و دل