جلالخالق ... باز خواب سينما اسکوپ داشتيم ... هر شب روحك من يك جا مهمان است .... شهر شهرفرنگه ... بيا تماشا کن ... راستش يه کمکي ترس برمان داشته .. آن ته-مهها چه خبراست؟؟ ..... شورش را در آوردهايد ... هي هرشب فيلم ... هي هر شب برنامه ميگذاريد ... نميگذاريد عين بچه آدم بکپيم ... قديمها که پشت سرهم خواب ميديدم نشانه چيزهايي بود .... نميدانم ... زياد هم بدم نميآيد اين جشنواره جديد خواب هرشبه نيز به همان قرينه به آن نشانههای دوست داشتني برسد ...
اما امشب راستش پربدك نبود ... فيلم اولا که دالبي ديجيتال بود از همانها که در مقدمه صدای رد شدن و سوت قطار ميگذارند که يعني بله، ما اينيم .... تصويرش هم که عرض کردم اسکوپ بود و آينه ... رنگها همه همگي شفاف و براق ... گرچه بيشتر لوکشينها کمنور بودند ... ولي آی اين انعکاس نور توی کف آب که ميشکست خوشگل بود، آی خوشگل بود .... آها نگفتم که ... بيشتر داستان در اعماق زمين ميگذشت و تا مچ در آب نيلي و صاف بوديم ... قوری قلعه رفتهای؟ نزديك پاوه؟ آب را آن کف ديدهای؟ ... يا مثلا با کمي تقريب عليصدر؟ ... يك همچين جايي مثلا .... نميدانم چرا، يعني يادم نيست .. با يك قطار زير زميني با چند نفری که آشنا هم بودند، رفتيم به زير صحرايي در آفريقا!! گفتم که آن زير آب بود و کمي روشن .. ولي ديوارههايش همه کوتاه بودند به قاعده قد آدميزاد .. يعني غار طبيعي نبود ... چيزی شبيه مترو خودمان بود ... کشش دراماتيکي [اگر از روابط بين آدمها :) بگذريم] در اصل از جايي شروع شد که قطار رفت و برنگشت و ما مانديم تا خود را از آن زير به بيرون بکشيم ...
در آخر فيلم من دنبال خبرنگار روزنامه وقايع اتفاقيه بودم تا گزارشي با هم تهيه کنيم که آهای مردم توی جوب و کانالهای آب آشغال نريزيد ... اين ها صاف ميخورد تو ملاج ما که آن پايين بوديم ... و محيط زيست هم البته صدمه ميخورد ... بامزهاش اين بود که آن تونل زير صحاری آفريقا آخرش باز ميشد به همين کوچه و خيابانهای تهران .... جلالخالق!
اين هم از فيلم راز بقا - نيمه مستند ... انگار هر شب يك ژانر قرار است ببينيم .... راستي نوبه Scary Movie کي است؟ بدانيم از قبل خُب .... اينقدر هم تماشاچي حق ندارد که بداند؟
اما امشب راستش پربدك نبود ... فيلم اولا که دالبي ديجيتال بود از همانها که در مقدمه صدای رد شدن و سوت قطار ميگذارند که يعني بله، ما اينيم .... تصويرش هم که عرض کردم اسکوپ بود و آينه ... رنگها همه همگي شفاف و براق ... گرچه بيشتر لوکشينها کمنور بودند ... ولي آی اين انعکاس نور توی کف آب که ميشکست خوشگل بود، آی خوشگل بود .... آها نگفتم که ... بيشتر داستان در اعماق زمين ميگذشت و تا مچ در آب نيلي و صاف بوديم ... قوری قلعه رفتهای؟ نزديك پاوه؟ آب را آن کف ديدهای؟ ... يا مثلا با کمي تقريب عليصدر؟ ... يك همچين جايي مثلا .... نميدانم چرا، يعني يادم نيست .. با يك قطار زير زميني با چند نفری که آشنا هم بودند، رفتيم به زير صحرايي در آفريقا!! گفتم که آن زير آب بود و کمي روشن .. ولي ديوارههايش همه کوتاه بودند به قاعده قد آدميزاد .. يعني غار طبيعي نبود ... چيزی شبيه مترو خودمان بود ... کشش دراماتيکي [اگر از روابط بين آدمها :) بگذريم] در اصل از جايي شروع شد که قطار رفت و برنگشت و ما مانديم تا خود را از آن زير به بيرون بکشيم ...
در آخر فيلم من دنبال خبرنگار روزنامه وقايع اتفاقيه بودم تا گزارشي با هم تهيه کنيم که آهای مردم توی جوب و کانالهای آب آشغال نريزيد ... اين ها صاف ميخورد تو ملاج ما که آن پايين بوديم ... و محيط زيست هم البته صدمه ميخورد ... بامزهاش اين بود که آن تونل زير صحاری آفريقا آخرش باز ميشد به همين کوچه و خيابانهای تهران .... جلالخالق!
اين هم از فيلم راز بقا - نيمه مستند ... انگار هر شب يك ژانر قرار است ببينيم .... راستي نوبه Scary Movie کي است؟ بدانيم از قبل خُب .... اينقدر هم تماشاچي حق ندارد که بداند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر