قصههای آقاجون - ۳
پـُخ يمه ... گـَل اوتور
هـرسال از ممالك عثماني کارگزاراني برای گرفتن خراج به دهي فارس زبان ميآمدند. اهالي ده چون ترکي نميدانستند از عهده ارتباط با کارگزاران دولت عثماني برنميآمدند که مثلا تابستاني که گذشت بعلت کم آبي محصول چنداني نداشتهاند و نميتوانند خراج مانند هر سال دهند ... اهالي ده برای تربيت ديلماج، دو نفر را مأمور ساختند تا به استامبول رفته و ترکي ياد بگيرند .. اين دو چون به استامبول رسيدند، خود را در دنيايي نو يافتند ... آنان که از ميانه خاك و بيابان به قلب تمدن آن زمان رفته بودند، آنقدر جذب زرق و برق آنجا شدند که بجای يادگيری ترکي هرچه داشتند خرج الواطي خود کرده با دست خالي به ده بازگشتند .... هر کدام فقط يک لغت فراگرفته بودند ... يکي يادگرفته بود پخ يمه (گه نخور) و ديگری گل اوتور (بيا بشين) ... خلاصه موسم خراج آمد و کارگزاران عثماني از راه رسيدند .. دهاتيها خوشحال و خندان که اين بار ديلماج دارند و با عجله کسي را فرستاند تا پخيمه و گلاوتور را خبر کنند .... گل اوتور در حمام بود .... پخيمه را به پيش کارگزاران آوردند و تا از در رسيد گفت : "پخ يمه!" ... کارگزاران برآشفتند که چه شد؟ پخيمه که جز اين لغت چيز ديگری بلد نبود دوباره گفت: "پخ يمه!" کارگزار ارشد که از اين گستاخي بي سابقه برآشفته بود شلاق را به جان پخيمه انداخت ... پخيمه به گريه افتاد و باز هم زير ضربات شلاق ميناليد "پخ يمه .. پخ يمه" و ترک عثماني را جری تر ميکرد ... اهالي ده که چنين شد به دنبال گلاوتور به حمام دويدند و که چه نشستهای دوستت همين آن است که کشته شود .... گلاوتور خود را شسته و نشسته لنگ حمام را به دور کمر پيچيد و به کوچه دويد و در راه داد ميزد "گل اوتور! ... گل اوتور!" ... کارگزار هنوز پخيمه را کتک ميزد که گلاوتور رسيد ... دست ترک را گرفت و چندين بار گفت "گل اوتور! ... گل اوتور!" .... آنقدر اين ورد را تکرار کرد تا کارگزار ترک کمي آرام شد و نشست ... از آن به بعد اهالي ده تعريف ميکردند که: "اگر گلاوتور نبود پخيمه کشته شده بود".
پـُخ يمه ... گـَل اوتور
هـرسال از ممالك عثماني کارگزاراني برای گرفتن خراج به دهي فارس زبان ميآمدند. اهالي ده چون ترکي نميدانستند از عهده ارتباط با کارگزاران دولت عثماني برنميآمدند که مثلا تابستاني که گذشت بعلت کم آبي محصول چنداني نداشتهاند و نميتوانند خراج مانند هر سال دهند ... اهالي ده برای تربيت ديلماج، دو نفر را مأمور ساختند تا به استامبول رفته و ترکي ياد بگيرند .. اين دو چون به استامبول رسيدند، خود را در دنيايي نو يافتند ... آنان که از ميانه خاك و بيابان به قلب تمدن آن زمان رفته بودند، آنقدر جذب زرق و برق آنجا شدند که بجای يادگيری ترکي هرچه داشتند خرج الواطي خود کرده با دست خالي به ده بازگشتند .... هر کدام فقط يک لغت فراگرفته بودند ... يکي يادگرفته بود پخ يمه (گه نخور) و ديگری گل اوتور (بيا بشين) ... خلاصه موسم خراج آمد و کارگزاران عثماني از راه رسيدند .. دهاتيها خوشحال و خندان که اين بار ديلماج دارند و با عجله کسي را فرستاند تا پخيمه و گلاوتور را خبر کنند .... گل اوتور در حمام بود .... پخيمه را به پيش کارگزاران آوردند و تا از در رسيد گفت : "پخ يمه!" ... کارگزاران برآشفتند که چه شد؟ پخيمه که جز اين لغت چيز ديگری بلد نبود دوباره گفت: "پخ يمه!" کارگزار ارشد که از اين گستاخي بي سابقه برآشفته بود شلاق را به جان پخيمه انداخت ... پخيمه به گريه افتاد و باز هم زير ضربات شلاق ميناليد "پخ يمه .. پخ يمه" و ترک عثماني را جری تر ميکرد ... اهالي ده که چنين شد به دنبال گلاوتور به حمام دويدند و که چه نشستهای دوستت همين آن است که کشته شود .... گلاوتور خود را شسته و نشسته لنگ حمام را به دور کمر پيچيد و به کوچه دويد و در راه داد ميزد "گل اوتور! ... گل اوتور!" ... کارگزار هنوز پخيمه را کتک ميزد که گلاوتور رسيد ... دست ترک را گرفت و چندين بار گفت "گل اوتور! ... گل اوتور!" .... آنقدر اين ورد را تکرار کرد تا کارگزار ترک کمي آرام شد و نشست ... از آن به بعد اهالي ده تعريف ميکردند که: "اگر گلاوتور نبود پخيمه کشته شده بود".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر