وحي
برای پ .. که عزيز است و خاطره ايران را در من زنده نگه ميداشت
برای پ .. که از پينگفلويد برايم نوشته است .. غبطه بر من ميخورد ... برايم دردل کرده
برای پ .. که التماس دعا داشته از ديار دور
برای ش .. که خسته است و دلش پر .. و حال و روزش اين روزها حسابی گرفته
برای ش .. که صبرش تمام شده و ميخواهد از زندگي فرار کند ...
برای ش .. که خواسته من بدانم که طاقتش طاق شده
برای خودم .. که گيرپاج کردهام
برای خودم .. که قاطي کردهام
برای خودم .. که به اين خيل اميد بسته به من، چه بگويم
برای تو .. که دوستت دارم هفت بار
برای تو .. که بين زمين و هوا معلقي
برای تو .. که نگرانت نيستم ... که قوی هستي
اول .. سلام
دوم ..
پ ِ عزيزم .. نميخواهم برايت از تفاوتهای غربت با اینجا بگويم ... يا فرصتهايي که داری ... يا کارهايي که از دور هم ميتواني بکني ... يا اينکه چقدر رشد فکری کردهای ... يا داستان آن عابد که تا بر سر کوه بود زهد ميورزيد ... خودت هم اينها را ميداني
ش ِ عزيزم ... نميخواهم بگويم باز صبر کن ... يا با گفتن "درست ميشه اينشالله" وظيفه دلداری را از گردنم ساقط کنم ... يا از کساني بگويم که دلشان با تو خوش است و به تو اميدوار ... خودت هم اينها را ميداني
خودم هم گوش کنم:
زندگي از مصايب خالي نيست ... چه بخواهيم .... چه بپذيريم ... چه نه ... آنچه در پي اين سيلاب باقي ميماند، همان من ِ قديم نيست ... هر سختي زايشي است .. تکامل است ... تحمل ميآورد اين شدايد ... و هنگامي که خورشيد در افق زندگي دوباره بدرخشد، همه زيباترند ... همه شيرينترند... امروز صبح اين معنا بر من وحي شد .. اصوات نيست در هوا ... يا کلمات نيست بر صفحه ... وحي که شد فصلالخطاب است .. حرف تمام است ..
و اما تو ... نميگويم عزيزم ... چون از جنس ديگری هستي ... نميخواهم بگويم بمان ... نميخواهم بگويم برو .... نميخواهم نصيحتت کنم ... فقط باز ميگويم دوستت دارم چون اين يک حرف نه کهنه ميشود نه خسته کننده ... هر چه بگويي باز نو است و تازه ... من که فقط ۷ بار گفتمش ...
به خدا ميسپارمت
برای پ .. که عزيز است و خاطره ايران را در من زنده نگه ميداشت
برای پ .. که از پينگفلويد برايم نوشته است .. غبطه بر من ميخورد ... برايم دردل کرده
برای پ .. که التماس دعا داشته از ديار دور
برای ش .. که خسته است و دلش پر .. و حال و روزش اين روزها حسابی گرفته
برای ش .. که صبرش تمام شده و ميخواهد از زندگي فرار کند ...
برای ش .. که خواسته من بدانم که طاقتش طاق شده
برای خودم .. که گيرپاج کردهام
برای خودم .. که قاطي کردهام
برای خودم .. که به اين خيل اميد بسته به من، چه بگويم
برای تو .. که دوستت دارم هفت بار
برای تو .. که بين زمين و هوا معلقي
برای تو .. که نگرانت نيستم ... که قوی هستي
اول .. سلام
دوم ..
پ ِ عزيزم .. نميخواهم برايت از تفاوتهای غربت با اینجا بگويم ... يا فرصتهايي که داری ... يا کارهايي که از دور هم ميتواني بکني ... يا اينکه چقدر رشد فکری کردهای ... يا داستان آن عابد که تا بر سر کوه بود زهد ميورزيد ... خودت هم اينها را ميداني
ش ِ عزيزم ... نميخواهم بگويم باز صبر کن ... يا با گفتن "درست ميشه اينشالله" وظيفه دلداری را از گردنم ساقط کنم ... يا از کساني بگويم که دلشان با تو خوش است و به تو اميدوار ... خودت هم اينها را ميداني
خودم هم گوش کنم:
زندگي از مصايب خالي نيست ... چه بخواهيم .... چه بپذيريم ... چه نه ... آنچه در پي اين سيلاب باقي ميماند، همان من ِ قديم نيست ... هر سختي زايشي است .. تکامل است ... تحمل ميآورد اين شدايد ... و هنگامي که خورشيد در افق زندگي دوباره بدرخشد، همه زيباترند ... همه شيرينترند... امروز صبح اين معنا بر من وحي شد .. اصوات نيست در هوا ... يا کلمات نيست بر صفحه ... وحي که شد فصلالخطاب است .. حرف تمام است ..
و اما تو ... نميگويم عزيزم ... چون از جنس ديگری هستي ... نميخواهم بگويم بمان ... نميخواهم بگويم برو .... نميخواهم نصيحتت کنم ... فقط باز ميگويم دوستت دارم چون اين يک حرف نه کهنه ميشود نه خسته کننده ... هر چه بگويي باز نو است و تازه ... من که فقط ۷ بار گفتمش ...
به خدا ميسپارمت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر