۱۳۸۲ دی ۱۸, پنجشنبه

برای کمک به مردگان بم نبايد دل زندگان تهراني را آزرد

چندی قبل يکي از دوستان که خيلی دوستش دارم و خودش هم نميداند که چقدر، گفت فلاني در بين دوست و آشناها سراغ بگير ببين کسی دوره کامل مجله فيلم از پيش‌شماره‌ها تا به امروز به انضمام مجله فيلم اينترنشنال راست کارش هست که مي‌خواهم به پول نزديکشان کنم .... اول گفتم آها... يعني چشم، پشت گوش مي‌اندازم و بي‌خيال شو ... بعد ديدم اصرار کرد ... و من به فکر رفتم ... مخصوصا آن تکه که گفت در جريده‌تان نخواستيم که جار بزنيد و بي‌آبرو بشويد ...

و من باز به فکر افتادم .... ميگفتم به خودم که اينجا جای اين حرف و حديث‌ها نيست ... اينجا نقل "جان۱" است و آنچه از آن در گذر زمان و در تلاقي آمال و افکار برميـتابد ... آنچه به جانم۲ برخورد ميکند و آنچه در بازتاب جانم۳ برميگرداند .... يعنی جان۴ کلام اينکه اين حرف زدن هم خلاف بلاغ است هم کمال بي‌کلاسی ... جايي که سخن از دروني‌ترين لايه‌های جان۵ آدميست [البته بيشتر تا قبل از کشف حجاب و بي‌عصمت شدن اين نشاني] چه جای تبليغات برای فروش است ... مگر اينجا صفحه نيازمنديهای فلان است؟ .. نه جانم۶.... و بيشتر که فکر کردم ديدم باز خيلی غرق شده‌ام ... و خيلی باورم شده است که علی‌آباد هم شهریست ..... چه بهانه‌ايي بهتر از اين چيز ناقابل که دوستي قابل بر من پسنديده و خواسته ... و چه به جا که من کلاس نگذارم و بر خلاف ميلم آن کنم که نخواهم .... و جان۷ بگيرم ...

ياد جمله سردر اين مطلب افتادم که القضا به همين دوست گفته بودم ... ديدم همين آن است که ميدان عمل است .... گاهي به خون دل خوردن است ... و گاه به لباس خاکي به تن کردن و گاهي هم به آگهی تبليغاتي دادن .....

القصه ... گرچه تا به حال از اين حرفها نزده‌ام ... که به گمانم لطفش نيز به همين باشد ..... اگر مشتری بوديد و خواستيد نامه مرحمت کنيد ...

ای دوست که اينجا را هم نمی‌خواني ... منت گذاشتي و سمباده کاری کردیم ... می‌نويسم به سلامتي عشق و دوستيت ....



ـــــــــــــــــــــــــــ
آن ۷ جان برای تو ...

هیچ نظری موجود نیست: