مدايـح با صله
عشـق من با سـرچشمههای رود آشـنا بود
و با تن برکه خويـشاوندی داشـت
آب زير پوستـش راه ميرفـت
و گل از لبانش هـرباره ميشکـفت
طاق پيـشانياش مهتابي سـير بود
و تنـش بوی تنـد سيب ميداد
زبانـش شيـرينتـر از نقل تبـريـز
و چشمانش به گسي چای لاهيجان طعنه ميزد
عشق من ... کامل بود
هيـچ وقت آنتن خانهشان برفک نميزد
و هميشه چارقد خانجونش بوی گل محمدی ميداد
حياطـشان بزرگ بود و تميز ...
و برگ صنوبرهاشان مزه ی ريحان داشت
دور ِ حوض ...
حُـسن يوسف هرصبح مست از ديدارش ميشد
و شب بو در التهابـش، روز را ميگذراند
حُـسن يوسف با خنده او قد ميکشيد
و شب بو در طمع احوال پرسياش ...
هر شب خوشروترين گلدان خانه ميشد
عشق من کامل بود ...
عشقــش به اين و آن ميرسيد
و آزارش مورچه را ميخنداند
عشق من ماه بود
ولي مثل ماهي تيغ نداشت
اشـکش گلاب بود ...
و غلظت عطـرش از شانـل....
۷ درصدی بالاتـر ميزد
عشق من ساده نبود ... بدگل نبود
مثل دختر همسايه نبود ...
خوشـگل نـبود ..
چهل ماشين سواری نداشت
يکي از يکي خوشـرنگ تر ....
تا جلوی پايــش تـرمـز کنند
و چهل خواستگار نداشـت ....
يکي از يکي بي سـليقه تر ....
تا دسـته گل سـرخ را
در گذرنامه آبي ينگهی دنيـا بپيـچند
عشق من کامل بود
سوار هر خری که ميايـستاد، نميشـد
بميرم ... از اتوبوس برايـش خاطـره من ماند
و صدای جوی آب، ايسـتگاه دلتنگيهايـش شد
...
.....
عشـق من کامل بود
از بـس که کامل بـود ...
زود رسـيد ...
زود پـژمرد
عشـق من با سـرچشمههای رود آشـنا بود
و با تن برکه خويـشاوندی داشـت
آب زير پوستـش راه ميرفـت
و گل از لبانش هـرباره ميشکـفت
طاق پيـشانياش مهتابي سـير بود
و تنـش بوی تنـد سيب ميداد
زبانـش شيـرينتـر از نقل تبـريـز
و چشمانش به گسي چای لاهيجان طعنه ميزد
عشق من ... کامل بود
هيـچ وقت آنتن خانهشان برفک نميزد
و هميشه چارقد خانجونش بوی گل محمدی ميداد
حياطـشان بزرگ بود و تميز ...
و برگ صنوبرهاشان مزه ی ريحان داشت
دور ِ حوض ...
حُـسن يوسف هرصبح مست از ديدارش ميشد
و شب بو در التهابـش، روز را ميگذراند
حُـسن يوسف با خنده او قد ميکشيد
و شب بو در طمع احوال پرسياش ...
هر شب خوشروترين گلدان خانه ميشد
عشق من کامل بود ...
عشقــش به اين و آن ميرسيد
و آزارش مورچه را ميخنداند
عشق من ماه بود
ولي مثل ماهي تيغ نداشت
اشـکش گلاب بود ...
و غلظت عطـرش از شانـل....
۷ درصدی بالاتـر ميزد
عشق من ساده نبود ... بدگل نبود
مثل دختر همسايه نبود ...
خوشـگل نـبود ..
چهل ماشين سواری نداشت
يکي از يکي خوشـرنگ تر ....
تا جلوی پايــش تـرمـز کنند
و چهل خواستگار نداشـت ....
يکي از يکي بي سـليقه تر ....
تا دسـته گل سـرخ را
در گذرنامه آبي ينگهی دنيـا بپيـچند
عشق من کامل بود
سوار هر خری که ميايـستاد، نميشـد
بميرم ... از اتوبوس برايـش خاطـره من ماند
و صدای جوی آب، ايسـتگاه دلتنگيهايـش شد
...
.....
عشـق من کامل بود
از بـس که کامل بـود ...
زود رسـيد ...
زود پـژمرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر