۱۳۸۲ آذر ۷, جمعه

اين بار سومي است که سعي کردم ... نميشود دگـر ... هربار عاشقانه نگاهت ميکنم، ولي چه کنم عاشقت نمي‌شوم ... ای کاش ميشد مثل دو سنگ چخماق هي بکوبيم به هم تا گر بگيريم ... ولي کاش اصلا آنقدر خوب نبودی که سنگهامان را هم بيخودی زخمی نمي‌کرديم ... کاش روحمان از سنگ بود: جراحت سنگ پريدگي‌ست .. ولي زخم روح خون جـگر می‌خورد تا الـتيام يابد ...

اگر زخمي شدی يك چيز را به خاطر بسـپار: ارزش خونيـن شـدن را داشـتم حتمی ... گفته باشم

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ارزش خونيـن شـدن را داری....می خواهم زخ م شوم

ناشناس گفت...

ارزش خونيـن شـدن را داری....می خواهم زخ می شوم