۱۳۸۲ آذر ۶, پنجشنبه

روزگاری ...
يکی، دو تا، هـزار خواستگار داشت دلم ...
يادت هـست؟

تو آمدی و دل،
بر لبِ چالِ گونه ات،
باغِ لبِ غنچه‌ات
قربان شد ...
يادت هـست؟

حالا اين دلِ مرده، دلِ خواستگاريت نيست
دلبـرم! تا بوده همين بوده ...

خـون دلمه زده‌ام،‌
دلِ مـرده‌ام،
اشك ريخـته‌ام و
جگر پاره‌ام به فدای دل‌های خواستگارت

هیچ نظری موجود نیست: