چرا w318؟
w زواياي خشن دارد ... 3 هم همينطور .. همان است چرخي زده و به پهلو دراز كشيده ... نه 7 دارد نه 5 ... يك دارد و سه كه حرف اولند و بس بيعلاقه به تجزيه و تقسيم ... بس بيحسند به ديگر اعداد ... ولي يك اين ميانه آيينه است ... هركس بر او عرضه شود خود را بيند ... نه كم نه زياد .. مگر در جمع او حاضر شوي كه تو را يك مرتبه ارتقا دهد .. و هرچند بار كه تو را به جمع خود پذيرد تو را عروج دهد .. تا بينهايت ... حدي نيست ...
از اينها كه بگذريم w318 شماره كارمندي منيست كه هيچگاه دربندي نبودم تا قبل از وي ... بيشتر هر چه بود كار بيجيره و مواجب بود ... دربند شماره و فيش حقوق نبود ... خالص بود ... هم در آن كارخانه جاده قديم كرج .. كه مرتضي آشنايم كرد و همه چيزرا سوزاند .. هم در آن موسسه تحقيقاتي پتروشيمي ... هم در آن شبهاي سفر به مشهد و شيرازو اصفهان با جماعت شيعه هندي و پاكستاني و آمريكايي و آفريقايي ... [ياد آن چادر سفيد كه مادر دوخت براي دختر كوچولوي آمريكايي سياه پوست تازه مسلمان شده بخير .. دندانهاي مرواريدش و چهره سياه و مشعشع اش] ... و حتي در آن شركت خصوصي كشتي به آب اندازي ...
حالا با اين شماره من پول ميسازم ... اگر زير اين شماره كسي چيزي بفروشد ... فيش حقوق من بالا ميرود .. مثل همان يك ... هر يكي كه جمع ميزنند به حقوقم، همان يك را كم ميكنند از دلم ... نازلم ميكنند .... و چه جنگيدم من ... و چه شكستي كه نخوردم .... در يك سال دروغ يك عمر را جبران كردم ... خوب شد كه ديدم چه دريده است بازار ... و چه بي شرف است كسب غير حلال ... خوب شد فقط نرفتم دانشگاه كه روزبه و حميدرضا و مرشد و احسان و تيمور و حسن و شاداب را ببينم ... خوب شد رفتم سر كار تا دنيايشان را از نزديك بو كنم تا Allen و Greg و Steve و Sue را هم ديده باشم .. تا بگويم شماره دانشجوييم 200068848 است ولي شماره كارمنديم w318
w زواياي خشن دارد ... 3 هم همينطور .. همان است چرخي زده و به پهلو دراز كشيده ... نه 7 دارد نه 5 ... يك دارد و سه كه حرف اولند و بس بيعلاقه به تجزيه و تقسيم ... بس بيحسند به ديگر اعداد ... ولي يك اين ميانه آيينه است ... هركس بر او عرضه شود خود را بيند ... نه كم نه زياد .. مگر در جمع او حاضر شوي كه تو را يك مرتبه ارتقا دهد .. و هرچند بار كه تو را به جمع خود پذيرد تو را عروج دهد .. تا بينهايت ... حدي نيست ...
از اينها كه بگذريم w318 شماره كارمندي منيست كه هيچگاه دربندي نبودم تا قبل از وي ... بيشتر هر چه بود كار بيجيره و مواجب بود ... دربند شماره و فيش حقوق نبود ... خالص بود ... هم در آن كارخانه جاده قديم كرج .. كه مرتضي آشنايم كرد و همه چيزرا سوزاند .. هم در آن موسسه تحقيقاتي پتروشيمي ... هم در آن شبهاي سفر به مشهد و شيرازو اصفهان با جماعت شيعه هندي و پاكستاني و آمريكايي و آفريقايي ... [ياد آن چادر سفيد كه مادر دوخت براي دختر كوچولوي آمريكايي سياه پوست تازه مسلمان شده بخير .. دندانهاي مرواريدش و چهره سياه و مشعشع اش] ... و حتي در آن شركت خصوصي كشتي به آب اندازي ...
حالا با اين شماره من پول ميسازم ... اگر زير اين شماره كسي چيزي بفروشد ... فيش حقوق من بالا ميرود .. مثل همان يك ... هر يكي كه جمع ميزنند به حقوقم، همان يك را كم ميكنند از دلم ... نازلم ميكنند .... و چه جنگيدم من ... و چه شكستي كه نخوردم .... در يك سال دروغ يك عمر را جبران كردم ... خوب شد كه ديدم چه دريده است بازار ... و چه بي شرف است كسب غير حلال ... خوب شد فقط نرفتم دانشگاه كه روزبه و حميدرضا و مرشد و احسان و تيمور و حسن و شاداب را ببينم ... خوب شد رفتم سر كار تا دنيايشان را از نزديك بو كنم تا Allen و Greg و Steve و Sue را هم ديده باشم .. تا بگويم شماره دانشجوييم 200068848 است ولي شماره كارمنديم w318
۱ نظر:
"کودکي هايم را به رنگ خوشبختي ترسيم کرده بود
کهنه کتاب خاطراتم...
وه چه خوش باورانه!"
صميمانه ميزبان نگاهتان خواهم بود در: "دلتنگ دلتنگی های آسمان"
ارسال یک نظر