۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

یکی از دوستان امروز به یادم آورد تا این نوشته را اینجا برای مراجعه بگذارم. تاریخ نوشته اصلی پانزدهم اردیبهشت هشتاد و هشت و موضوع آن چشم انداز و تعریف مأموریت برای تشکل دانشجویی و حرفه ای خودمان بوده:

چون می‌خواهیم افق‌ها را ترسیم کنیم و چشم اندازها را پیدا.. بیایید رویا پردازی کنیم... قصه ببافیم... سخت نگیریم که نمی‌شود... اگر نمی‌توانیم دستها و پاهایمان را جولان دهیم؛ لااقل موهبت پرواز فکر را از ذهن خود دریغ نکنیم... شاید این تشکل همینی نشود که من دوست دارم.. ولی بیایید در مسیر کوه قاف کمی جلو برویم...

من دوست دارم عضو تشکلی از آدم‌های باحال باشم.. آدم‌های فهمیده... فرهیخته... آنها که حرف برای گفتن دارند.... هم هوش فکری و هم هوش عاطفی بالایی دارند... از آنها که فیلم سوزناک می‌بینند اشکشان در می‌یاد... توی مسیر که به آهنگ زیبایی گوش می‌دهند چشمشان سرخ می‌شود... از آنها که دیدن مشکلات مردم قلبشان را به درد می‌آورد... آنهایی که فقط و فقط فکر خودشان نیستند... آنهایی که برای سئوالات سخت زندگی پاسخ‌هایی دارند..

چند سال قبل نقل قولی را شنیدم که هنوز برایم تازه و شاداب است... دوست دارم با شما هم آنرا در میان بگذارم.. از یك دانشـجوی آمريکایی پرسيـده‌اند "آيا ايران كشور پيـشرفتـه‌ای است؟" در جواب گفته‌: "در ایـران آسمانخراشهای آمریکایی نيسـت. اما اگر منظور از پيـشرفت درك بهتری از دنيا و طبيعت و بشر باشـد، شايد بتوان گفت ايران يكی از پيـشرفته‌ترين كشـورهای دنياست .... همه ايرانـيان مي‌تواننـد دست كم يك شـعر بخواننـد كه در آن پاسخ به فلسفي‌ترين سوالهای زندگی نهفته است. اين از نظر من پيـشرفت است."
[نشانی مطلب]

من دوست دارم به گروهی متصل باشم که برای سئوالات اساسی کار و زندگی‌ام بتوانم به آنها رجوع کنم.. به خودم بگویم تا فلان چهارشنبه صبر کن... مسئله را با بچه‌ها در میان بگذار، حتما راه حلی باهم پیدا می‌کنیم... دوست دارم این آدم‌های فهمیده‌ برای خودشان و گروه‌شان آنقدر شأن قائل باشند که حرف‌های همدیگر را بشنوند و حتی اگر نتوانستند راه حل نهایی را پیدا کنند متعهد باشند که ابرهای تیره را از افق فکری دوستشان پاک کنند..

این آدم‌های کاربلد همین طوری و دفعتا کاربلد و دانا نشده‌اند... هرکدام کاری دارند... درسی می‌خوانند شاید هنوز... بعضی تجربه‌های بیشتری در زندگی دارند.. برخی دیگر چالاک تر و پرشورتر هستند.... هرکسی یک جایی زندگی می‌کند... تجربه می‌کند... و حاضر است تجربیات خود را با دیگران در قبال حس احترام و گرفتن نوبت برای طرح سئوال‌های خود به اشتراک بگذارد...

اگر قرار باشد روزی میان ۲۰۰ نفر سخنرانی کنم.. دوست دارم این جمع فرهیخته به تمرین من نمره بدهند... مرا در رفع کمبودهایم بدون بغض کمک کنند...

دوست دارم به یک شبکه اجتماعی وصل باشم که اعضای آن سرند و غربال شده باشند... آدم‌هایی که ارزش تولید می‌کنند... چه از نوع علمی .. چه از نوع احساسی... دوست دارم به این شبکه افتخار کنم... و خودم را موظف به تغذیه آن بدانم...

دوست دارم در این تشکل گوش دادن را تمرین کنم... بتوانم عقاید مخالف را نه در ظاهر بلکه باطن بدون برانگیخته شدن احساساتم بشنوم .. بدون سوء نیت انتقاد کنم و انتقاد شوم...

دوست دارم نامه را که به این جمع می‌فرستم... در پاسخ نظر بقیه را هم بشنوم... دوست دارم تجربه کنم که این روش رسیدن به چشم‌انداز (که به نقل از دوستان حاضر در کلاس یادگیری مهم‌تر از خود چشم‌انداز است) چگونه افراد را به هیجان و تحرک می‌دارد... دوست دارم باور کنم که (برخلاف آنچه خودم در جلسه هیئت مؤسس به آن اصرار داشتم) صرف وقت بیشتر در ابتدای کار و مشارکت خواستن، سبب مسئولیت پذیر شدن افراد و همدلی اعضا برای رسیدن به یک افق مشترک می‌شود... افق مشترکی که همین نزدیکی‌هاست... ولی تا همه نشانش ندهند نمی‌دانیم کدام سو می‌تواند باشد..

مؤخره:
انگاری این نقل قول بدجوری در جان من رخنه کرده که شش سال بعد از اولین یادآوری بازهم می‌گویم که برای تازه است و شاداب

۳ نظر:

فروغ گفت...

عالی

فلورا گفت...

خیلی زیبا بود و خواستنی.
ایرانی میتونه هزاران بیت شعر بخونه که باهاش میشه به فلسفی ترین سوالهای زندگی یه غربی جواب بده، اما از حل مشکلات فلسفی و فکری و فرهنگی زندگی خودش عاجزه، چون هنوز اون فلسفه و اون فرهنگ زیبای نهان شده در اشعار رو نتونسته عملا تو فرهنگ مملکت خودش پیاده کنه، اون فلسفه وجود و اون فرهنگ زیبا هیچوقت تاریخ عملا متجلی نشده فرصت رشد پیدا نکرده! در ذهن زیبای شعرای فرهیخته ما بود که اون فرهنگ زیبا شکل گرفته همینطور که ما هم دوست داریم افقهای زیبا رو در ذهنمون بپرورونیم.
نتیجه ش این میشه که نسل به نسل داریم ازون فرهنگ غنی دور و دورتر میشیم.
قبول ندارین که پدربزرگها و اجداد ما علیرغم بیسوادی بیشتر، زندگی شون با اون فلسفه و فرهنگ بیشتر عجین شده بود.

بنفشه گفت...

من هنوز جمله های قشنگ و پرمعنای این نوشته رو به خاطر داشتم! یادمه که همون موقع هم خیلی ازش لذت بردم. ما اعضای شبکه، واقعا به داشتن دوستی مثل شما در شبکه اجتماعی خودمون افتخار می کنیم.