۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

تقدیر


باد تقدیرش چو دریا را به لطفی می‌دمید
موج عشقش را ز سر تا پای جاان-م می‌کشید

در تکاپو بی نصیب‌ایم و جواب‌ایم و ‌غرض
تا نگردی در کف باد و مقامش کی شود قِسمت مرض؟

ما همه ابناء دردیم و بلا ایم و تب ایم و عاشقی
گر تنت تب می‌ندارد؛ بازپرس از خود که آیا لایقی؟

---
توضیحات را برداشتم. یکی از دوستان برایم نوشت: من در کل توضیح دادن اینطور مفاهیم رو میپسندم بشرطی که خط ندیم به دیگران که راه اینه و چاه اینه. چون همینطور که به تعداد قلب بنده ها راه برای ایمان به خدا هست، همینطور هم به تعداد قلوب انسانها میشه طریق برای رهروی در وادی عشق وجود داشته باشه. چون مخاطبین لزومن در یک سطح از معرفت و شناخت عشق و رمز و رموزش نیستن، چه بسا با اینکه قلب پاکی دارن از یه جمله ای که راه و روشی رو بیان میکنه و خطی میده دلزده بشن.

۱ نظر:

سبز گفت...

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت


(....درد بی دردی علاجش آنش است)