۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

سلام و صبح شما به خیر

صبح بر شمایی به خیر که تا آنجا که حافظه من جا دارد گرچه از جنس سحر و خروسخوانی هستید.. ولی تا به حال نشده در روز روشنی آفتابی شوید و در صبح سحری رصد

خواندم و تا قبر آ آ آ آ... دروغ چرا؟ خوشم آمد که از مدحی که نوشته بودید... خواستم اینجا هم بگویم که اولا ممنون و دست مریزاد؛ مرا شرمنده خود کردید.. و هم اینکه به سیاق این روزها و شب های اخیر مثل بزرگترهایمان یا بهتر بگویم بزرگان اعتراف کنم.. بگویم که خود می دانم آدم این حرفها نیستم و راستش آن پشت پرده از این تعاریف که شما فرموده بودید خبری نیست.. یا حداقل خبری نیست مرا... نه اینکه از سر حجب و حیا و فروتنی گفته باشم.. خواستم بگویم تا بعدها اگر قسمت بر این بود که بیشتر آشنا شویم خیلی از افتادن پرده دمغ نشده باشید

خداوند به همه ما روزهای بهتری عطا کند که شبهای تارش روشن تر از رزوهای لاجوردی امروزمان باشند

بر قرار باشید و بردبار
علیرضا

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بشکن بت غرورت را بشکن...