۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

خروس خوان نوشته است: گاهي وقتا عليمان خون ات پايين مي افته و هيج هم دوس نداري بري سراغ طرح ژنريك اش....

اینکه علیمان برای خودش ژانری شده... خودش برای خودش به کفایت دستاوردی ست هاااا... که خیلی می‌تواند نفس نحیف را قلقلک هم بدهددد... آقا نکنید از این کارها... و نزنید از این حرف‌ها... نه رمضان نزدیک است... که نفس مظلومه شود.. نه کاری در دست دارم که وقت کم بیاورم... نه زمستان است که به شب چره وقت بگذرانم... هم نزدیک انتخاب است... و درد دل فراوان.... و هم موسم اردیبهشتی بهار است... و حوصله برای نیاز بسیار... باران هم که چه کرده است... آسمان آنقدر ملوس و طناز، که عهده قربان نشدنش بدر نیایی... و علف‌های هرز و سبز به طمع باران بی‌کران از چاک‌های صخره‌های کوهستان قد آنقدر کشیده‌اند که نوشتن مرا بی وسوسه خواندنِ خروس هم می‌خواند... عاقبت نفس بی‌ مهمیز و افسار می‌شود.. و دست بی اراده سوارکاری تدبیر روی این صفحه ی کلیدی می چرخد... و می‌گردد... می‌خواند بهار باز تازه شده... و نفس مغرور... حس و حال زنده.... انگار نه انگار که چهل و یک بهار گذشته است... خروس خوان با صدای خود اژدهای را صدا می‌کند... که کتاب صورت برای خودش صدایی شده و سیمایی... بیا و به جای شبکه‌های استانی جاان.... در شبکه ی سراسری کتاب-صورت بنگار...

هیچ نظری موجود نیست: