۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه


سخت ترین تکه نوشتن؛ ننوشتن است.. ننوشتن از خود

می دانی؟ نه حسی مانده به انبساطی... نه رسالتی به ابلاغی... نه امیدی به روزنه ای... ای ی ی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه


گنجینه‌ی رمزهای ورود ما؛ که چه در دل خود از رنج‌هامان؛ عشق‌هامان؛ علایق و وابستگی‌هامان پنهان نکرده است...

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه


غم با قاف غلط انشایی است

می توانی
و باور نمی‌کنم که نخواهی
تو از سنگ صفا ساخته‌ای
و از راه.. هروله

سراب آرزوهایم!
در انتهای کدام وادی روزمرگی
به واحه‌ی عشق‌ت می‌رسانیم؟

ای قاف جادو!
عش‌ق با تو ظاهر شد
و ق‌دیر از تو نام گرفت
ق‌صد با تو معنی یافت
و قُ‌مار بی تو حرام گشت

۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه


تو رفته‌ای
و خاطرت جان باخته
ای جان ِ باخته:
با جان باخته‌ات
چه بُرده‌ای؟

۱۳۸۷ فروردین ۱۹, دوشنبه


قافیه رو باش

تو رفته ای
و دست از من شسته ای

پس؟ چرا خدمات نظافتی نمی زنی؟
از خدمات پرستاری که مشغول آنی گرچه بیشتر درآمد ندارد... عوضش کمتر عوارض دارد....

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه


چه فرقی میکند لنگی باشی یا کیسه‌کش یا حتی طرفدار کناکس... نه تصمیمی گرفته‌ای نه فکری کرده‌ای... فقط قاطی یه سری لنگی یا کیسه‌کش یا کناکسی بزرگ شده‌ای ... همین و همین... بستگی به این دارد که طرف کدام گلادیاتور باشی.. آن وقت از جردادن گلادیاتور رقیب آی حالی می‌کنی... و از قل قل خوردن توپ توی دروازه‌ات آی جزی می‌زنی....

دیدن نبرد گلادیاتورها توی میدان... آن تکه نمی دانم کدام روحت را قلقلک می دهد کم-کی... هرچند که نه برای گل این وری هورا بکشی نه برای گل آن وری نیم خیز شوی...

دیدنش البته خوب است... و با مزه... و یادت نمی رود همین سی سال پیش بود که جناب کوثری یا وارث یک خط درمیان گزارشهای خود هی به یادت می آوردند که آلنده که بود و آناکوندا چه کاره... حالا دیگر کسی روی روانت راه نمی رود.. آسوده و تخمه خوران برایت از جد و آباد ننه و پسرعمه‌ی زن بابای فلان گلادیاتور لالایی می خوانند فقط...

خوب است که تهران شهرآورد دارد... و شاه خائن استادیوم ساخته است... خوب است که من و دوستان بلیط ف.ب.م داریم.. خوب است که نارنگی خوشمره است... و موز هم... کمی تخمه لب و زبانت را می سوزاند فقط..