داستان زندگی
اسمش را می گذاریم حسن تنبل ترکیه و یا ... چه فرقی می کند حالا؟
این حسن تنبل یا هر چیز دیگر...همیشه صبحها پای راستش را می آورد بالا سر عادت... و جوراب را میکشید تو سرش .. یعنی کف پایش -ها... یک روزی نمیدانم کی... تصمیم گرفت اول جوراب پای چپش کند و بعد آن لنگه دوم را پای راستش....
کلی از این تصمیم خودش هم خوشحال شد.. چون آی-کیو زده بود یک.. دوم اینکه بلاخره آدمیزاد تفریح و تنوع هم لازم دارد... همش که نمیشود کار..
فردا صبح که خواست جوراب پای چپش کند به فکر افتاد ای دل غافل ... حالا کدام لنگه جوراب را اول بردارد؟
چون به نتیجه نتوانست برسد... بین لنگههای جوراب ۱۰... ۲۰...۳۰... ۴۰ کرد و جورابی که نوک شصت راستش یک وجبی درازترش کرده بود کرد راست کرد تو پای راستش سر عادت.. بعد یادش آمد از دیروز دیگر قرارشان عوض شده و پای چپ باید اول جوراب دار میشد نه پای راست...
حالا دوراه داشت یا اینکه جوراب را درآورد و از اول بین دو لنگه ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ کند بعد آن لنگهی برنده را پای چپش کند... راه دوم این بود که همین جوراب شانسی را درآورد و یه راست بکند توی پای چپ ... این رفیق ما به راه حل سوم که بیخیال شدن انتخاب لنگه جوراب بود دیگر فکر نکرد... یا فکر کرد اگر به آن هم بخواهد فکر کند قضیه خیلی پیچیدهتر از اینی که هست میشود....
کمی بعد به فکر افتاد که آدم خوب نیست اینقدر ایندست و اوندست کند... بهتر است ساده بگیرد کار را.. و همین جوراب را درآورد بگذارد یک گوشهای که با آن لنگه دیگر قاطی نشود... بعد هم برای اینکه همان کار دیروز را تکرار نکرده باشد بیاید و بین دو پایش یکی را ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ کند که کدام آن لنگه را به سرکند حالا...
خدا را شکر که از خودش نپرسید اول از کدام پا شروع کند... پای راست شد ۱۰ و پای چپ شد ۲۰... دوباره پای راست شد ۳۰... و پای چپ ۴۰... داشت میرسید به ۵۰ و ۶۰ که دید عجب خنگیست....
خدا را شکر کرد که به ۱۰۰ نرسیده هنوز... آخر کدام آدم عاقلی بین دو تا پا ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ میکند؟؟؟ اتل-متل باید میکرد از اول..
نشست روی زمین دو پایش را دراز کرد ... شعر اتل-متل را با روایتهای "یک زن کردی بستون" و "یک زن هندی بستون" خواند ..
دلش میخواست یک زن شیرازی میگرفت ولی الان خیلی سرش شلوغ بود ... گذاشت وقتی جورابش را پوشید...
اسمش را می گذاریم حسن تنبل ترکیه و یا ... چه فرقی می کند حالا؟
این حسن تنبل یا هر چیز دیگر...همیشه صبحها پای راستش را می آورد بالا سر عادت... و جوراب را میکشید تو سرش .. یعنی کف پایش -ها... یک روزی نمیدانم کی... تصمیم گرفت اول جوراب پای چپش کند و بعد آن لنگه دوم را پای راستش....
کلی از این تصمیم خودش هم خوشحال شد.. چون آی-کیو زده بود یک.. دوم اینکه بلاخره آدمیزاد تفریح و تنوع هم لازم دارد... همش که نمیشود کار..
فردا صبح که خواست جوراب پای چپش کند به فکر افتاد ای دل غافل ... حالا کدام لنگه جوراب را اول بردارد؟
چون به نتیجه نتوانست برسد... بین لنگههای جوراب ۱۰... ۲۰...۳۰... ۴۰ کرد و جورابی که نوک شصت راستش یک وجبی درازترش کرده بود کرد راست کرد تو پای راستش سر عادت.. بعد یادش آمد از دیروز دیگر قرارشان عوض شده و پای چپ باید اول جوراب دار میشد نه پای راست...
حالا دوراه داشت یا اینکه جوراب را درآورد و از اول بین دو لنگه ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ کند بعد آن لنگهی برنده را پای چپش کند... راه دوم این بود که همین جوراب شانسی را درآورد و یه راست بکند توی پای چپ ... این رفیق ما به راه حل سوم که بیخیال شدن انتخاب لنگه جوراب بود دیگر فکر نکرد... یا فکر کرد اگر به آن هم بخواهد فکر کند قضیه خیلی پیچیدهتر از اینی که هست میشود....
کمی بعد به فکر افتاد که آدم خوب نیست اینقدر ایندست و اوندست کند... بهتر است ساده بگیرد کار را.. و همین جوراب را درآورد بگذارد یک گوشهای که با آن لنگه دیگر قاطی نشود... بعد هم برای اینکه همان کار دیروز را تکرار نکرده باشد بیاید و بین دو پایش یکی را ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ کند که کدام آن لنگه را به سرکند حالا...
خدا را شکر که از خودش نپرسید اول از کدام پا شروع کند... پای راست شد ۱۰ و پای چپ شد ۲۰... دوباره پای راست شد ۳۰... و پای چپ ۴۰... داشت میرسید به ۵۰ و ۶۰ که دید عجب خنگیست....
خدا را شکر کرد که به ۱۰۰ نرسیده هنوز... آخر کدام آدم عاقلی بین دو تا پا ۱۰... ۲۰... ۳۰... ۴۰ میکند؟؟؟ اتل-متل باید میکرد از اول..
نشست روی زمین دو پایش را دراز کرد ... شعر اتل-متل را با روایتهای "یک زن کردی بستون" و "یک زن هندی بستون" خواند ..
دلش میخواست یک زن شیرازی میگرفت ولی الان خیلی سرش شلوغ بود ... گذاشت وقتی جورابش را پوشید...
۱ نظر:
کولااااک مشخص شددد
ارسال یک نظر