تو را از سرچشمههای آرام رود باید جست
و از پس قلههای فتح ناپذیر انتظار باید دید
تو را باید که تکه ... تکه ..
پیدا کرد...
سراغت گرفت...
از ابوالبشر به وقت هبوط ...
و از چاههای بغض کرده تاریخ به وقت طغیان زمین
تو را میتوان دید....
با چشم عشق...
و سراغ میتوان گرفت...
از دیدههای خستهی بیدار...
و گوشهای دمکردهی تیز...
و یا جانهای باخته بر قمار...
تو را اگر چه نتوان یافت
نتوان نخواست...
نتوان نجست...
با تو روزهای داغ تبدار...
میشوند معنا...
و دقایق بیمزه تاریکی شب...
میشوند خوش طعم...
با تو گرچه سخت...
بیتو آسان میتوان مرد..
آسان میتوان پوسید ..
و درک زندگی را تقلب کرد
عشق را رج زد...
سلام را دزدید...
نگاه را عاریت خواست..
و بوسه را اصطکاک پوست معنا کرد...
دست من نیست...
یا که قلدرهای شهر...
و یا مقامات عالیه...
تو را نمیتوان که نخواست..
نمیشود که نجست...
تو را باید خواست...
باید جست...
باید یافت...
و از پس قلههای فتح ناپذیر انتظار باید دید
تو را باید که تکه ... تکه ..
پیدا کرد...
سراغت گرفت...
از ابوالبشر به وقت هبوط ...
و از چاههای بغض کرده تاریخ به وقت طغیان زمین
تو را میتوان دید....
با چشم عشق...
و سراغ میتوان گرفت...
از دیدههای خستهی بیدار...
و گوشهای دمکردهی تیز...
و یا جانهای باخته بر قمار...
تو را اگر چه نتوان یافت
نتوان نخواست...
نتوان نجست...
با تو روزهای داغ تبدار...
میشوند معنا...
و دقایق بیمزه تاریکی شب...
میشوند خوش طعم...
با تو گرچه سخت...
بیتو آسان میتوان مرد..
آسان میتوان پوسید ..
و درک زندگی را تقلب کرد
عشق را رج زد...
سلام را دزدید...
نگاه را عاریت خواست..
و بوسه را اصطکاک پوست معنا کرد...
دست من نیست...
یا که قلدرهای شهر...
و یا مقامات عالیه...
تو را نمیتوان که نخواست..
نمیشود که نجست...
تو را باید خواست...
باید جست...
باید یافت...
۳ نظر:
آآآآآآآآآآآآآخی...دلم باز شد
wow, kolli oxygen dasht! kheili faz dad, merciii
خوشرنگ و گرم.. مثل شال گردنای جدید.که بلد نیستم اونجوری گره بزنم!)
ارسال یک نظر