هر وقت مینویسم ادامه دارد... دیگر ادامه نمیدهم
خواستم بگویم که دیگر از چه چیز بم باید گفت؟ از جسدهای کفنشده روی هم ریخته؟ از خاک نرم که پا میگذاشتی تا ته حلقت را میسوزاند؟ از شبهای کمپ؟ از آدمهای باحالی که زندگی راحت و خوششان را ول کرده بودند با کله زده بودند به بیابان؟ از بدیهایش؟ دزدیها؟ یا نه از اینکه من چقدر وامدار بم هستم؟
راستش این سه سال گذشته دو چیز بیشتر از همه مرا تحت تأثیر قرار داده.. حالم را منقلب کرده... به من حس داده... حالا که نگاه میکنم یکی از آنها بم بوده...
بم....
خواستم بگویم که دیگر از چه چیز بم باید گفت؟ از جسدهای کفنشده روی هم ریخته؟ از خاک نرم که پا میگذاشتی تا ته حلقت را میسوزاند؟ از شبهای کمپ؟ از آدمهای باحالی که زندگی راحت و خوششان را ول کرده بودند با کله زده بودند به بیابان؟ از بدیهایش؟ دزدیها؟ یا نه از اینکه من چقدر وامدار بم هستم؟
راستش این سه سال گذشته دو چیز بیشتر از همه مرا تحت تأثیر قرار داده.. حالم را منقلب کرده... به من حس داده... حالا که نگاه میکنم یکی از آنها بم بوده...
بم....
۲ نظر:
از نگارنده پرسیدیم :یكیش بم بوده...اون یكیش چی بوده؟گفت :زیر
تو دلم گفتم جانم
از زندگی بنویس ..که زندگی مال این لحظه است.. برای مرگ فرصت زیاد است.. از بهار بنویس .. از بودن بنویس.. از پت پستچی که می آید و در خانه ها را می زند و صاحب خانه هایی که خانه نیستند.. از باران بنویس که عین پاکی ست.. از برف بنویس که سپید است و پر مهر.. از زندگی بنویس.. زندگی سرشار از زیبایی ست. بم را رها کن زیر تل های خاک.. و به زیر فکر کن.. و به جان و.به سیب و به شقایق و به آفتاب..
ارسال یک نظر