تولدی دیگر
امروز به قصد از میدان هدایت سر درآوردم .. .. تا یادی کرده باشم از آن روز که دیگر برایمان شعری نخواندی .. صبح که چشمانم را به روز دوشنبه ۶ام شهریور ۸۵ باز کردم قصد کردم تولدی دیگر را با لبخند برای خود جشن بگیرم .. . به روی آوین خندیدم و چه آسان او هم به روی من لبخند زد .. از در که بیرون زدم برای عباس آقا سبزیفروش باصفای محلهمان دست تکان دادم و او هم برایم با لبخند روز خوبی را آرزو کرد .. .. از جلوی پلاک ۱۴ که رد میشدم قصد کردم دوباره لبخندی تحویل بدهم که نگاهم به انتهای یک کوچه بنبست چسبید .. .. اما چه فرقی میکند؟ .... براساس قانون اول جهانی لبخند برآیند تمام لبخندهای ردوبدل شده دنیا از آغاز تا به حال مثبت و رو به تزاید بوده است .. .. یک لبخند به انتهای کوچه دلتنگیها گشایش است برای ساکنانش... از زیر طاقنصرت خیابان زمرد که رد میشدم سیدحسن را دیدم که مسلسل را چون جان در مشت میفشرد .... برایش لبخندی فرستادم که میگفت محاسن و دستارسیاهت را میتوان دوست داشت اما بدون مسلسل حتما زیباتر خواهی بود .. .. سر سهراهی اتوبوسی با عجله به سوی من میشتافت ... از خودم پرسیدم آیا بعد از تصادم هم میتوانم زنجیره لبخند را به آقای راننده برسانم .. از عواقب کار کمی ترسیدم و گذاشتم آقای راننده با سرعت خود خوش باشد .. امروز اجازه داده موتوری با آسودگی خیال ویراژش را بدهد .. راه را برای کسی که میخواست سبقت بگیرد سد نکردم .. اجازه دادم باد از لابلای تبریزیهای سرراه ضرابخانه به صورتم بوزد .. و فرصت دادم تا تخیلم از بالای تپهی مشرف به غرب تهران مرا به درک بهتری از قلقهای بازیگری انسان برساند ... امروز به سبزه و گل و آسمان نیلی که جای خود داشت به زوار در رفته سپری شکسته و به لاستیک پنجری در کنار خیابان هم لبخند زدم که ما چه غافل از پس پرده روزهایمان را به بهانه هر ناخوشی از لبخندمان محروم میکنیم.
چه بامزه که بدون آنکه خودم بخواهم این پیغام برایم رسید:
امروز به قصد از میدان هدایت سر درآوردم .. .. تا یادی کرده باشم از آن روز که دیگر برایمان شعری نخواندی .. صبح که چشمانم را به روز دوشنبه ۶ام شهریور ۸۵ باز کردم قصد کردم تولدی دیگر را با لبخند برای خود جشن بگیرم .. . به روی آوین خندیدم و چه آسان او هم به روی من لبخند زد .. از در که بیرون زدم برای عباس آقا سبزیفروش باصفای محلهمان دست تکان دادم و او هم برایم با لبخند روز خوبی را آرزو کرد .. .. از جلوی پلاک ۱۴ که رد میشدم قصد کردم دوباره لبخندی تحویل بدهم که نگاهم به انتهای یک کوچه بنبست چسبید .. .. اما چه فرقی میکند؟ .... براساس قانون اول جهانی لبخند برآیند تمام لبخندهای ردوبدل شده دنیا از آغاز تا به حال مثبت و رو به تزاید بوده است .. .. یک لبخند به انتهای کوچه دلتنگیها گشایش است برای ساکنانش... از زیر طاقنصرت خیابان زمرد که رد میشدم سیدحسن را دیدم که مسلسل را چون جان در مشت میفشرد .... برایش لبخندی فرستادم که میگفت محاسن و دستارسیاهت را میتوان دوست داشت اما بدون مسلسل حتما زیباتر خواهی بود .. .. سر سهراهی اتوبوسی با عجله به سوی من میشتافت ... از خودم پرسیدم آیا بعد از تصادم هم میتوانم زنجیره لبخند را به آقای راننده برسانم .. از عواقب کار کمی ترسیدم و گذاشتم آقای راننده با سرعت خود خوش باشد .. امروز اجازه داده موتوری با آسودگی خیال ویراژش را بدهد .. راه را برای کسی که میخواست سبقت بگیرد سد نکردم .. اجازه دادم باد از لابلای تبریزیهای سرراه ضرابخانه به صورتم بوزد .. و فرصت دادم تا تخیلم از بالای تپهی مشرف به غرب تهران مرا به درک بهتری از قلقهای بازیگری انسان برساند ... امروز به سبزه و گل و آسمان نیلی که جای خود داشت به زوار در رفته سپری شکسته و به لاستیک پنجری در کنار خیابان هم لبخند زدم که ما چه غافل از پس پرده روزهایمان را به بهانه هر ناخوشی از لبخندمان محروم میکنیم.
چه بامزه که بدون آنکه خودم بخواهم این پیغام برایم رسید:
Virgo (8/23-9/22)
Charm is your best asset today, so unleash your brightest smile whenever you can.
Charm is your best asset today, so unleash your brightest smile whenever you can.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر