۱۳۸۵ تیر ۲۰, سه‌شنبه

قصه‌های آقاجون

طرف پای خزینه که می‌رسید به احترام آب؛ کمی از آن را کف دست می‌گرفت .. می‌بویید ...و در آخر بر آن بوسه می‌زد .. وارد خزینه که می‌شد یکی دو بار نفس حبس کرده و تا کله زیر آب می‌رفت ... خوب که خیس می‌خورد تمرکز می‌گرفت و قلپ قلپ حباب هوا بود که دور و برش می‌ترکید ... از او پرسیدند:‌ "دم آب بوسیدنت چی بود ... توی آب گوزیدنت چی بود؟"

هیچ نظری موجود نیست: