۱۳۸۵ خرداد ۱۵, دوشنبه

ژنرال - قسمت اول

این خواب امروز ظهر منه ... دلم نمی‌خواست بنویسمش .. ولی نشد

- سگتون سوفیا چطوره؟ دستش خوب شد؟
- سوفیا اون سفید قبلی‌‌یه بود ..
- آه! درسته.. چه سگ نازنینی هم بود ... خیلی حیف شد

خانم میچل دیگه داشت حوصله‌ام رو با حرفاش سر می‌برد ... نمی‌دونم چرا یه هو دلم واسه ژنرال به شور افتاد ...

- بله ... درسته سوفیا رو همه همسایه‌ها دوست داشتن ... برخلاف ژنرال ..
- اِه ... ژنرال؟ مگه اسم سگ خانم تیلور خیارشور نبود؟
- چرا .. چرا ... اما من اسمشو گذاشتم ژنرال ... بهش بیشتر می‌یاد ... گلدن رتریور به هر چیزی شبیه‌تره تا خیارشور ...

راستش دلم می‌خواست یه اسم قوی داشته باشه ... سوفیا سگ نازنینم خیلی ناز و ملوس بود .. یه مریضی ساده از پاش اینداخت ولی ... ژنرال اما قوی‌یه ... یه سگ دوساله که خانم تیلور موقع مهاجرت به آمریکا می‌خواست بسپره به محل نگهداری حیونای بی‌صاحب .. همه دارن میرن آمریکا ... کار بهتر ... پول بیشتر ... بدون دردسر .. بدون سگ و دل بستگی‌هات .. راستش بعد از سوفیا دل و دماغ حیوون توی خونه رو دیگه نداشتم .. اما یه جورایی دلم به حال خیارشور سوخت ... آخه اون موقع‌ها اسمش خیارشور بود ..

ادامه داره

هیچ نظری موجود نیست: