۱۳۸۵ خرداد ۲۱, یکشنبه

در پس نوک بلندترین شاخه درخت توت:
شهریست ...
که در آن اتاقی‌ست
که پنجره آن رو به حیاط نیست
رو به آفتاب و درخت و گیاه نیست
پنجره‌ای رو به دیوار سیمانی...
که در آن کسی‌ست
که شاهزاده نیست
که روزی پادشاهی نخواهد بود..
که شتری بر بام خانه‌اش نخواهد دوید ...
کسی‌ست ...
که در آن اتاق رو به دیوار سیمانی ...
روزی کسی ... چیزی ... خودش را دوست داشت...
کسی .. چیزی ... خودی را که شاید نمی‌شناخت ...
اما باور داشت ..

کسی‌ست که اگر اتاقش را باد نمی‌برد ..
پنجره‌اش با دیوار سیمانی مماس نمی‌شد ...
درختش بارور نشده از ریشه نمی‌خشکید ...
هنوز هم کسی .. چیزی ... خودش را دوست داشت...

هیچ نظری موجود نیست: