پالرمو در سیم ثانیه
پرواز رفت: صد رحمت به ایران ایر خودمون، با هفت ساعت تأخیر رسیدیم. میشد جای پالرمو رفت نیویورک.
روز اول: وسط توضیحات راهنمای تور درباره تاریخ اقوام و ادیان جزیره سیسیل، دستمونو عین بچههای مودب کلاس بردیم بالا و گفتیم خانم اجازه! این دون کورلونه راسته؟ خانمه هم گفت به به چه سؤال بجا و مربوطی بود! اما ذهن کنجکاو ما مگه امان میداد: ببخشید؛ الان هم مافیا هست؟ چن نفرن؟ جاشون کجاست؟ یکی از همکارهای شرکتمون ازم خواسته انگشتر پدرخوانده رو واسش ببرم .. در بین یکی از همین سؤالات بود که راهنمای تور داغ کرد و گفت دیگه مافیا بی مافیا!
روز دوم: گرچه رو دس فرمون خطیهای تهران خودمون کسی نیومده و نمییاد؛ ولی انصافا رانندههای ایتالیایی نقره رو میگیرن. مخصوصا وقتی که یکی میپیچه جلوشون؛ واسه داد و فریاد کردن فرمون رو ول میکنن تا جیگرشون با تکون دادن دستاشون تو هوا حال بیاد!
روز سوم: از من به شما نصیحت؛ اگر اون طرفا کارتون مییوفته، حداقل ۵۰ تا لغت ایتالیایی یاد بگیرید. حالا از سن بالاها که توقعی نیست ولی اغلب جوانها حتی یک، دو، سه، چهار رو هم به انگلیسی بلد نیستن. خداوکیلی کم هم نمییارن؛ هر چی ازشون میپرسی جواب میدن: اوکی! اوکی!
بازم روز سوم: تو ایتالیا شاید بعضیها کفش نداشته باشن ولی همهی مردم از دم نفری یه دونه شال گردن گل-منگلی دارن. کسی بهم نگفت ولی فکر کنم گره شال گردن هم سال به سال به روز میشه (خواستم مثلا ننویسم مد!). حتی یه نفر هم نبود جور دیگهای شال گردنشو بسته باشه. گره محبوب همه خیلی هم سادهس: شال رو از طول دولا میکنید، دور گردن میاندازید و دو سرش رو از تای شال گردن رد میکنید؛ به همین راحتی.
روز چهارم: یافتم! یافتم! راز پرخوری و لاغری این جماعت خوشهیکل را یافتم. نه! شما بهم بگین: اگر ما هم هر روز جای کله پاچه و آبگوشت و چلوکباب، ماهی و سبزی میخوردیم؛ یا جای روغن گیاهی و کره و مارگارین و روغن حیوونی روغن زیتون مصرف میکردیم؛ کشیده و ترکهای نمیشدیم؟
روز آخر: از راننده تاکسی و مأمور پلیس و کارمند خط هواپیمایی که بیشتر از "اوکی" توقع نداشتیم انگلیسی بدونن؛ دلمون خوش بود شرکت برگزارکننده واسمون راهنما فرستاده فرودگاه. هر وقت مشکل یا سؤالی پیش مییومد؛ این دو تا راهنما نیم ساعت تند تند ایتالیایی با مسئولین فرودگاه حرف میزدن (یادتون باشه همه هم با هم در یک زمان حرف میزنن چون ممکنه یادشون بره چی میخواستن بگن) بعد یه سری تکون میدادن و به ما میگفتن: اوکی! اوکی!
وقتی بلندگوی فرودگاه اسم منو صدا کرد و پشت سرش هم کلی جملات به زبون سلیس ایتالیایی ردیف فرمود؛ دست به دامن راهنماهای شرکت شدم. اونها هم گفتن هیچ مشکلی نیست و الان واست تلفنی حلش میکنیم. تازه موقعی که یکیشون بعد از تماس تلفنی راهشو کشید و رفت، تازه متوجه شدم که اصلا درباره کار من با اون طرف خط حرف نمیزده. از یکی دیگشون پرسیدم خب حالا باید چیکار کنم که با تعجب پرسید مگه دوباره صدات کردن؟ من هم گفتم نه همون یه بار ناقابل بوده. اینو که شنید لبخندی زد و گفت: "نو پروب-له-مو" تا دو، سه بار صدات نکردن جای نگرانی نیست!
پرواز برگشت: میگم صد رحمت به ایران ایر هی نگید نه! ما چند نفر تعجب میکردیم چرا وقتی میشه روی صندلی نشست و منتظر سوارشدن به هواپیمای آل-ایتالیا بود باید ۲ ساعت توی صف سرپا واستاد. خب چون خودمون رو عقل کل هم میدونستیم طبیعیه که صبر کردیم همه سوار بشن تا مثل بچه مثبتا بریم سرجاهامون بشینیم. البته وقتی دیدیم که رو شماره صندلیهای ما مسافرین دیگه جا خوش کردن؛ یه کمی بفهمی نفهمی جا خوردیم. آقایی که سرجای من نشسته بود فرمودند چون زودتر سوار شدن پس در نتیجه جا هم مال ایشونه. شماره صندلی رو که با خجالت فراون نشون ایشون دادیم گفتن بله شماره شما درسته ولی چون دیر سوار شدین این دیگه مشکل خودتونه که جا پیدا کنید. از همش جالبتر وقتی بود که مهماندار از راه رسید و حکم به برائت متصرفین داد و دست ما رو گرفت کشون کشون برد ته هواپیما یه جایی باز کرد تا بشینیم.
کلی خوش گذشت خلاصه!
پرواز رفت: صد رحمت به ایران ایر خودمون، با هفت ساعت تأخیر رسیدیم. میشد جای پالرمو رفت نیویورک.
روز اول: وسط توضیحات راهنمای تور درباره تاریخ اقوام و ادیان جزیره سیسیل، دستمونو عین بچههای مودب کلاس بردیم بالا و گفتیم خانم اجازه! این دون کورلونه راسته؟ خانمه هم گفت به به چه سؤال بجا و مربوطی بود! اما ذهن کنجکاو ما مگه امان میداد: ببخشید؛ الان هم مافیا هست؟ چن نفرن؟ جاشون کجاست؟ یکی از همکارهای شرکتمون ازم خواسته انگشتر پدرخوانده رو واسش ببرم .. در بین یکی از همین سؤالات بود که راهنمای تور داغ کرد و گفت دیگه مافیا بی مافیا!
روز دوم: گرچه رو دس فرمون خطیهای تهران خودمون کسی نیومده و نمییاد؛ ولی انصافا رانندههای ایتالیایی نقره رو میگیرن. مخصوصا وقتی که یکی میپیچه جلوشون؛ واسه داد و فریاد کردن فرمون رو ول میکنن تا جیگرشون با تکون دادن دستاشون تو هوا حال بیاد!
روز سوم: از من به شما نصیحت؛ اگر اون طرفا کارتون مییوفته، حداقل ۵۰ تا لغت ایتالیایی یاد بگیرید. حالا از سن بالاها که توقعی نیست ولی اغلب جوانها حتی یک، دو، سه، چهار رو هم به انگلیسی بلد نیستن. خداوکیلی کم هم نمییارن؛ هر چی ازشون میپرسی جواب میدن: اوکی! اوکی!
بازم روز سوم: تو ایتالیا شاید بعضیها کفش نداشته باشن ولی همهی مردم از دم نفری یه دونه شال گردن گل-منگلی دارن. کسی بهم نگفت ولی فکر کنم گره شال گردن هم سال به سال به روز میشه (خواستم مثلا ننویسم مد!). حتی یه نفر هم نبود جور دیگهای شال گردنشو بسته باشه. گره محبوب همه خیلی هم سادهس: شال رو از طول دولا میکنید، دور گردن میاندازید و دو سرش رو از تای شال گردن رد میکنید؛ به همین راحتی.
روز چهارم: یافتم! یافتم! راز پرخوری و لاغری این جماعت خوشهیکل را یافتم. نه! شما بهم بگین: اگر ما هم هر روز جای کله پاچه و آبگوشت و چلوکباب، ماهی و سبزی میخوردیم؛ یا جای روغن گیاهی و کره و مارگارین و روغن حیوونی روغن زیتون مصرف میکردیم؛ کشیده و ترکهای نمیشدیم؟
روز آخر: از راننده تاکسی و مأمور پلیس و کارمند خط هواپیمایی که بیشتر از "اوکی" توقع نداشتیم انگلیسی بدونن؛ دلمون خوش بود شرکت برگزارکننده واسمون راهنما فرستاده فرودگاه. هر وقت مشکل یا سؤالی پیش مییومد؛ این دو تا راهنما نیم ساعت تند تند ایتالیایی با مسئولین فرودگاه حرف میزدن (یادتون باشه همه هم با هم در یک زمان حرف میزنن چون ممکنه یادشون بره چی میخواستن بگن) بعد یه سری تکون میدادن و به ما میگفتن: اوکی! اوکی!
وقتی بلندگوی فرودگاه اسم منو صدا کرد و پشت سرش هم کلی جملات به زبون سلیس ایتالیایی ردیف فرمود؛ دست به دامن راهنماهای شرکت شدم. اونها هم گفتن هیچ مشکلی نیست و الان واست تلفنی حلش میکنیم. تازه موقعی که یکیشون بعد از تماس تلفنی راهشو کشید و رفت، تازه متوجه شدم که اصلا درباره کار من با اون طرف خط حرف نمیزده. از یکی دیگشون پرسیدم خب حالا باید چیکار کنم که با تعجب پرسید مگه دوباره صدات کردن؟ من هم گفتم نه همون یه بار ناقابل بوده. اینو که شنید لبخندی زد و گفت: "نو پروب-له-مو" تا دو، سه بار صدات نکردن جای نگرانی نیست!
پرواز برگشت: میگم صد رحمت به ایران ایر هی نگید نه! ما چند نفر تعجب میکردیم چرا وقتی میشه روی صندلی نشست و منتظر سوارشدن به هواپیمای آل-ایتالیا بود باید ۲ ساعت توی صف سرپا واستاد. خب چون خودمون رو عقل کل هم میدونستیم طبیعیه که صبر کردیم همه سوار بشن تا مثل بچه مثبتا بریم سرجاهامون بشینیم. البته وقتی دیدیم که رو شماره صندلیهای ما مسافرین دیگه جا خوش کردن؛ یه کمی بفهمی نفهمی جا خوردیم. آقایی که سرجای من نشسته بود فرمودند چون زودتر سوار شدن پس در نتیجه جا هم مال ایشونه. شماره صندلی رو که با خجالت فراون نشون ایشون دادیم گفتن بله شماره شما درسته ولی چون دیر سوار شدین این دیگه مشکل خودتونه که جا پیدا کنید. از همش جالبتر وقتی بود که مهماندار از راه رسید و حکم به برائت متصرفین داد و دست ما رو گرفت کشون کشون برد ته هواپیما یه جایی باز کرد تا بشینیم.
کلی خوش گذشت خلاصه!
۱ نظر:
Che della torcia?
ارسال یک نظر