۱۳۸۴ تیر ۱, چهارشنبه

مشکل از من آغاز شد ... از آن دم که نقطه پرگار دیدم خود را ... که با من است که حقیقت معنا می‌یابد ... که فهم من مقدم است به درک دیگران ... به زبان فصیح دنبال حق بوده‌ام ... چهره خیرخواه می‌گرفتم ... اما در گاه عمل به تو که امید نجات به هخا بسته بودی، خندیدم ... به دیگری که باور به مشارکت ندارد خشم گرفتم .... و به رأی سومی که از بی عدلی ذله شده بود، برچسب تقلب زدم ... آن یکی را فریبکار خواندم ... و بعدی را خائن .... می‌دانی واقعیت چیست؟ واقعیت آن است که منم .... و حقیقت آن است که برای فرار از مواجه با میوه آنچه امروز میکارم، دروغ را باید که چون لقمه ای چرب قورت دهم ... هرچه حقیقت باشد آنقدر مهم نیست که اوست .... اوست که حق است ... چه اهمیت دارد چه کسی گفته است که ملت قیم می‌خواهد ... که شهروند درجه یک و دو داریم ... باور من مگر غیر از این است؟ ... گرچه جرأت ابراز ندارم .... یا طاقت قبول ....

هیچ نظری موجود نیست: