۱۳۸۴ خرداد ۲۳, دوشنبه

مرگ در چندقدمی منتظر است

سامی هم رفت ... ولی خاطرات کودکی و نوجوانی من با او باقیست ..

حالا دیگر دو نگاه به مرگ است که می‌شناسم ... قبل‌ترها وقتی مرگ جوانی می‌رسید، با خود می‌گفتم: چه زندگی بی‌اعتبار است ... چه دنیا بی‌ارزش است ... برای چه و چرا بجنگم؟ ... برای چه بخواهم؟

امروز مرگ جوان برای من هشدار است که فرصت کم است و کار نکرده بسیار ... بسیار راه نرفته باقی‌ست تا روحم، کارم، فکرم، شناختم و اعتبارم توسعه یابد تا بر خود بیشتر و بهتر مسلط باشم .. تا تجلی نامم باشم .. تا یاور باشم ..

هیچ نظری موجود نیست: