زِر
کلمهها را مزه میکنم ....
همه بیمزهاند ...
بیمزهتر از نوشابهی بیگاز
و نان باگت بینمک
اسم تو که خواب شد
مزه از نفسم ...
طراوت از کلامم ..
و اميد از نگاهم ...
پر کشيد
بی تو:
هر چه از برکرده بودم
در مصاف انگشتانم بر صفحه کليد
جان داد
هر قافيه که ساخته بودم
در زلزله بیحسی هوار شد
و در طنين خلا تو پکيد
در غياب تو:
نه شعر بو داشت ..
نه دارو اثر ..
در نبود تو:
باورم شد که هيچم ...
که اعتباری بود شعله آتشم
که پرده آبی بود سرخوشيم
پروردگارت تو را خوش آفريد
که رب حس من بودی
و خالق رنگ در رويم
و شعاع نور در قامتم
هر که حرفش ماندگار ماند
نه که قافيه میدانست ..
يا عروض بلد بود ..
يا وزن میشناخت ...
تو را داشت ..
... که:
با نفس تو دم گرم میشود
و حرف گفتنی
هر که تو را داشت
حس میگرفت
قافيهها را ماله ....
از پسکوچههای عروض لايی ...
و هرقدر که میخواست وزن را ....
میکشيد
حافظ تو را میشناخت ...
و سعدی با تو همدم بود ..
مولانا در وصفت ديوانی به نام کرد ..
و جهان را به نور شمست روشنی بخشيد ..
هر که تو را نديد
حرفش در گلو اگر نخشکيد،
در هوا گره خورد
و در گوش خلايق به مقام "زِر" نايل گشت
کلمهها را مزه میکنم ....
همه بیمزهاند ...
بیمزهتر از نوشابهی بیگاز
و نان باگت بینمک
اسم تو که خواب شد
مزه از نفسم ...
طراوت از کلامم ..
و اميد از نگاهم ...
پر کشيد
بی تو:
هر چه از برکرده بودم
در مصاف انگشتانم بر صفحه کليد
جان داد
هر قافيه که ساخته بودم
در زلزله بیحسی هوار شد
و در طنين خلا تو پکيد
در غياب تو:
نه شعر بو داشت ..
نه دارو اثر ..
در نبود تو:
باورم شد که هيچم ...
که اعتباری بود شعله آتشم
که پرده آبی بود سرخوشيم
پروردگارت تو را خوش آفريد
که رب حس من بودی
و خالق رنگ در رويم
و شعاع نور در قامتم
هر که حرفش ماندگار ماند
نه که قافيه میدانست ..
يا عروض بلد بود ..
يا وزن میشناخت ...
تو را داشت ..
... که:
با نفس تو دم گرم میشود
و حرف گفتنی
هر که تو را داشت
حس میگرفت
قافيهها را ماله ....
از پسکوچههای عروض لايی ...
و هرقدر که میخواست وزن را ....
میکشيد
حافظ تو را میشناخت ...
و سعدی با تو همدم بود ..
مولانا در وصفت ديوانی به نام کرد ..
و جهان را به نور شمست روشنی بخشيد ..
هر که تو را نديد
حرفش در گلو اگر نخشکيد،
در هوا گره خورد
و در گوش خلايق به مقام "زِر" نايل گشت
۱ نظر:
che ghadr zood migzare hame chiz
ghosse nakhoooor toro khoda
ارسال یک نظر