۱۳۸۳ تیر ۲۶, جمعه

قشنگترين حرف اين چند وقته را از زبان حميد شنيدم .. به دخترم گوجه قسم [يادت که هست؟] ... چه گنجي است اين حميد ... دم دست است و همين هم دليل کم‌-توجهي من است لابد ...

آن جا که برای سال احمدجون جمع شده بوديم، بعد از مراسم با عمو رفتيم سر خاک مرتضي ... باران ريز ريز مي‌باريد [باراني که وسط دل تابستان مي‌گويند در ۵۰ سال گذشته سابقه نداشته است] ... عمو مي‌گفت درست که برای شهر نشينان اين باران برکت است، اما برای باغ‌ داران و پنبه و صيفي کاران بلاست ... حميد در جواب گفت اگر اين باران مي‌بارد حتما جايي‌ به اين آب نياز است ... نيازی که مهم‌تر از خواست و آرزوی باغ‌ دار و پنبه و صيفي کار است ...

اصلا آدم ِ متوجه، همه چيز را در جای خود درست و نيک مي‌بيند ... هيچ چيزی خلاف و بي‌راه نيست ... هيچ چيز زشت و زمخت نيست، حتي اگر به ذائقه ما خوش نيايد ...

ديروز که داشتم دوستان را ياد مي‌کردم،‌ از خود مي‌پرسيدم چه بخواهم که از همه چيز بهتر باشد؟ ... سلامتي؟ فراواني؟‌ برکت؟ دل خوش؟ علم زياد؟ آرامش؟ ... تا اينکه به اين جمله از يک دعا رسيدم:‌
خدايا خاطر و نفسم را به تقديرت مطمئن و آرام و به قضايت خوشنود گردان ...
اين يعني کليد آرامش.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

كليد سازِ جوانمردَم گمانم عاشق قفل است
چو آرامش متاعِ قفل و زنجيري است مرا حاجت بدان نَبوَد