۱۳۸۲ بهمن ۳۰, پنجشنبه

پيشکش به اشکهای خودم

ببينم، مگر من گوسفند تو نيستم؟
چقدر در پي‌‌ات بدوم؟
و تا کی بدنبالت بگردم؟

چوپان من!
از سبزه و چمن سير خورده‌ام
و از آفتاب دشت فربه گشته‌ام
تو که نيستي اما:
- از سوز سرمای کوهپايه ...
- از وحشت گله‌ی گرگ ...
- از تاريکی دل شب ..
مي‌ترسم

از پي‌‌ات مي‌دوم تا به آسايش رسم
... نمي‌یابمت
خسته و درمانده و نا اميد ...
باز به سبزی چمن دل مي‌دهم
و نبودنت را فراموش مي‌کنم
- تا دوباره سرما استخوان را بنوازد
- يا زوزه گرگ دل را بلرزاند
- يا غروب بر دشتِ قلبم سايه افکند

آنان که دورند
و بي‌خبر از حالم،
مرا راندند ...
تو ديگر چرا؟

هیچ نظری موجود نیست: