۱۳۸۲ آذر ۲۹, شنبه

خرچنگ

لای لای شـادی ... لای لای گلـم

شادی گل سعيد است و قـصه‌نوش مادرش شهرزاد

شهرزاد هزار شب بود که قصه مي‌خواند و هر چه لالايي شـنيده بود برای گلـش زمزمه مي‌کرد ....

از آنهمه لالايي که شهرزاد خواند، شادی همه را از بر کرد ... الا .. قصه آخـر را ... قصه درد را ... و قصه جدايي را ...

شـادی قصه درد خـود را از حـفظ نيـست تا برای مادر باز بخواند .... تا از درد درونش بگويد .... تا سرطان را عق بزند ..

مادر اما هـزار شب است که قصه مي‌داند ... آخـرهـر قصه‌ی پر غصه‌ای را مي‌شـناسد ... و درد کودک را در چشمانش مي‌خواند ...

خدايا شب هـزار ويكـم شهرزاد نرسد .... و شـهرزاد ايـن قصه آخر را نخواند ....

شنبه ۲۵ام شوال

هیچ نظری موجود نیست: