لرزهها و روزمرگيها
پس لـرزههای بم در جان من دويد
و زندگيم رعشه بيـداری گرفت
از خودم، خويم، حسم و نامم حذر کردم
تا به خودم، خويم، حسم و نامم رسم
<><><>
زير خروارها کلوخ و خاك
دختری خواب خوش ستاره ميديد
آنقدر زمین را دوست ميداشت
که او را زمين، بغل کرد و بوسيد
<><><>
گفته بودم که دستم بوی دست تو گرفت .... يادت هست؟
امشب دستم بوی نفت ميداد .... و بوی خاك
دستم بوی عرق برادرم را ميداد ...
و بوی خستگي خواهرم را
باور کن اين بوی نفت و بوی خاك،
بوی خستگي و غيرت خوشبوتر از شانل تو بود
<><><>
حکـم عدالـت تو بر من ثابت شد ...
من قامت ميبندم پشت سر آن برادری که نذر کرده:
تا صبح نخوابد ... نهار و شام نخورد و امداد کند
من قامت ميبندم پشت سر او که با وضو پتو بار ميزد
و او که صدايش از فرط فرياد ورم کرده بود
او که تخت خوشخوابش سنگريزه بيابانها بود
و لباسش بوی خون ميداد
از گرفتن غذا شرم ميکرد
و نان خالی را با اشک گاز ميزد
<><><>
لباسهای قشنگ و رنگي ... سگ های قهوهای و مشکي ... دوربين های ديجيتال ... ژستهای سانتي مانتال ... اشک های خشکيده ... بغضهای نترکيده ... جانهای داغدار ... اطفال بيقرار ... حلقـهای خاك بلعيده ... چشمهای ترسيده .... اجساد بي صاحب ... اموال پرصاحب ... النگوهای چـيده شده ... بدنهای سگ خورده ... بيمارستان صحرايي ... ايلوشين و سي-يکصد و سي ... نانهای خشک و خاک خورده ... دلهای گرفته و خون خورده ....
پس لـرزههای بم در جان من دويد
و زندگيم رعشه بيـداری گرفت
از خودم، خويم، حسم و نامم حذر کردم
تا به خودم، خويم، حسم و نامم رسم
<><><>
زير خروارها کلوخ و خاك
دختری خواب خوش ستاره ميديد
آنقدر زمین را دوست ميداشت
که او را زمين، بغل کرد و بوسيد
<><><>
گفته بودم که دستم بوی دست تو گرفت .... يادت هست؟
امشب دستم بوی نفت ميداد .... و بوی خاك
دستم بوی عرق برادرم را ميداد ...
و بوی خستگي خواهرم را
باور کن اين بوی نفت و بوی خاك،
بوی خستگي و غيرت خوشبوتر از شانل تو بود
<><><>
حکـم عدالـت تو بر من ثابت شد ...
من قامت ميبندم پشت سر آن برادری که نذر کرده:
تا صبح نخوابد ... نهار و شام نخورد و امداد کند
من قامت ميبندم پشت سر او که با وضو پتو بار ميزد
و او که صدايش از فرط فرياد ورم کرده بود
او که تخت خوشخوابش سنگريزه بيابانها بود
و لباسش بوی خون ميداد
از گرفتن غذا شرم ميکرد
و نان خالی را با اشک گاز ميزد
<><><>
لباسهای قشنگ و رنگي ... سگ های قهوهای و مشکي ... دوربين های ديجيتال ... ژستهای سانتي مانتال ... اشک های خشکيده ... بغضهای نترکيده ... جانهای داغدار ... اطفال بيقرار ... حلقـهای خاك بلعيده ... چشمهای ترسيده .... اجساد بي صاحب ... اموال پرصاحب ... النگوهای چـيده شده ... بدنهای سگ خورده ... بيمارستان صحرايي ... ايلوشين و سي-يکصد و سي ... نانهای خشک و خاک خورده ... دلهای گرفته و خون خورده ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر