هـر روز تورا در قــنوتم میخـوانم
۱۳۸۲ آبان ۶, سهشنبه
شد چهاررررررررررررررر سال
اگر چه دوست دارم ۱۰ سال یا ۷ سال یا ۵ سال جوانتر شوم
ولی دوست ندارم ۴ سال جوانتر شوم و برگردم همه چیز را از نو تجربه کنم.
خیلی چیزها دیدم و شنیدم .. و از سویی آرزوی دیدن خیلی چیزها و شنیدن بسیاری کلمات بر دلم ماند .... وقتی نگاه میکنم مهمترین دستاورد من نه تحصیلات، نه دیدن مردم دیگرگون، نه برخورد با ناملایمات و نه آبدیده شدن بوده ... بزرگترین سوغات من از فرنگ یک چیز بود فقط: تحمل
اگر چه دوست دارم ۱۰ سال یا ۷ سال یا ۵ سال جوانتر شوم
ولی دوست ندارم ۴ سال جوانتر شوم و برگردم همه چیز را از نو تجربه کنم.
خیلی چیزها دیدم و شنیدم .. و از سویی آرزوی دیدن خیلی چیزها و شنیدن بسیاری کلمات بر دلم ماند .... وقتی نگاه میکنم مهمترین دستاورد من نه تحصیلات، نه دیدن مردم دیگرگون، نه برخورد با ناملایمات و نه آبدیده شدن بوده ... بزرگترین سوغات من از فرنگ یک چیز بود فقط: تحمل
۱۳۸۲ آبان ۵, دوشنبه
۱۳۸۲ آبان ۴, یکشنبه
تا به حیاط برسی باید از راهرو گذر کنی.
دو کلید در دو سوی راهرو ست که با هر یک میتوانی چراغ را روشن کنی یا اگر روشن است خاموش.
شبها هرگاه نور کافی ست و به چراغ روشن میرسم به خود میگویم اگر نور چراغ لازم نیست پس کلید اول را باید بزنی و خود هم در نور کم تا به انتهای راهرو بروی.
خواستن چیز عجیبی است اگر در خودت آنرا بکشی، بی آن تو را نمیپسندند.
دیگران هیچ ... خود کی خود را میپسندی؟
دو کلید در دو سوی راهرو ست که با هر یک میتوانی چراغ را روشن کنی یا اگر روشن است خاموش.
شبها هرگاه نور کافی ست و به چراغ روشن میرسم به خود میگویم اگر نور چراغ لازم نیست پس کلید اول را باید بزنی و خود هم در نور کم تا به انتهای راهرو بروی.
خواستن چیز عجیبی است اگر در خودت آنرا بکشی، بی آن تو را نمیپسندند.
دیگران هیچ ... خود کی خود را میپسندی؟
در ۱۴:۰۱ 1 نظر از جنس: احوالات ما
۱۳۸۲ مهر ۲۸, دوشنبه
عـزيـزم سـلام
امشـب كشفي كردم
گفتم تو هم بداني كه:
اشك از بالا ميچكد
و تـف از پايين به بالا ميرود
و فرق عشق و تنفر همين جاست
اينكه:
در كورسـوي آرزوها
دوست داشتم
اشـكم بجاي بالـش بر گونه تو بچكد
اما گمان نميبردم در شب هم سراب بـبينم
آخرالامر خوابم تعبيـر شـد:
گونه سرخ براي دست چلاق خوب است
و سيب زرد براي حال نزار
امشـب كشفي كردم
گفتم تو هم بداني كه:
اشك از بالا ميچكد
و تـف از پايين به بالا ميرود
و فرق عشق و تنفر همين جاست
اينكه:
در كورسـوي آرزوها
دوست داشتم
اشـكم بجاي بالـش بر گونه تو بچكد
اما گمان نميبردم در شب هم سراب بـبينم
آخرالامر خوابم تعبيـر شـد:
گونه سرخ براي دست چلاق خوب است
و سيب زرد براي حال نزار
۱۳۸۲ مهر ۲۶, شنبه
سلام ... ممنون که نامه دادی ... میخواستم زودتر جوابتو بدم نمیدونستم چی بگم ... اینجا زندگی یه جور دیگس ... بهتره یا بدتر نمیدونم ولی یه جور دیگس ... واسه همین هم نامه من این بار یه جور دیگس ... همین جوری که هست بخونش .. همین جوری ببینش ... نه یه جور دیگه ...
آره پاییز خیلی زیباست .... مخصوصا تو تهران ... میدونم که اونجا طبیعت طنازه، راه دلبری رو میدونه ولی پاییز اینجا زنبور داره ... گفته بودم بهت که هر جا میرم زنبور میاد میشینه رو تنم؟ .. نیشم نمیزنه اما ..... دوستیم با هم ... نه از نیش اون چیزی عاید من میشه ... نه از شهد من چیزی واسه اون میماسه ..... خیابونا کثیفه ... کوچه ها کثیفه ... شهر خیلی شلوغه .... گرونی هم بیداده ... ولی خوبه ... همه میگن دلت اومد اونجای به اون قشنگی رو ول کردی اومدی اینجا؟ ... من هم میگم آره اتفاقا خیلی هم دلم اومد .. بقول حمید اونجا از کنار پوستر رد میشی همش .. عین این پوسترا که تو چلوکبابی-یا میزدن ... آبشار بود و دره بود و کوه دماوند ... خیلی هم خوشگل بود ولی تو چلوکبابتو میخوردی کاری به کار آب و آبشار نداشتی ... بد هم نبودا ... نه خیس میشدی نه یخ میکردی ... چلوکبابتو میخوردی فقط .... راستش هزاری هم که دوست نداشتم بیام بایس میومدم .. کارایی که بعیضیاش پونزده ماه مونده بود رو دلم، تکلیفش معلوم شد .. حرفایی که گوشه لپ بعضی-یا عین آلوخشکه داشت خیس میخورد بلاخره گفته شد ... خیلی چیزا روشن شد تو همون هفته اول ... چیزایی که یه سال هم نمی یومدم باز چی؟ .. بلا تکلیف بود ..... اصلا آدم باید بالا سر کارش باشه وگرنه کسی دل نمی سوزونه .. نور به قبر قدیمی-یا بباره میگفتن بالا سر زنت که نباشی چي؟ دختر میزاد .... حالا که اینطوریاس ... دلم هم یاد دوستا هست ... مگه میشه آدم یادش بره؟ ... دوست مگه آسون می یاد که آسون هم بره؟ حالا گیریم ما دوستامون رو ول کنیم ... اونا ول میکنن؟ حاشا و کلا ... خلاصه خیلی لطیف نشد این نامه ... به لطافت خودتون ببخشین ... حالا شما این حرفا رو به حساب خامی ما بزارین ... این نامه رو ندید بگیرین ... یه صلوات هم بفرستین ... شاید دفه بعد که یکی پرسید "دلت اومد اونجای به اون قشنگی رو ول کردی اومدی اینجا؟" اشک تو چشام جم شد و گفتم آخ دلم واسه KJ خیلی تنگه ... راستيـتش دلم واسـشـم میسوزه ... نمیدونم شاید هم گفتم زنبوره تو رو به رفاقت چندین و چند سالمون قسم منو هم نیش بزن ... مگر من غریبم که غریب نوازی میکنی؟ شاید هم خودم شدم رفتگر .... کوچمون رو جارو کردم .... آب پاشیدم .... اسفند دود کردم .... گلدون گذاشتم ... چراغونی کردم ... فرش پهن کردم ... صندلی چیدم تو کوچمون ... تو کوچه همسایمون ... تو کوچه شارعی ... تو کوچه نجمی .. تو کوچه ایروانی .. تو کوچه اسلامیه .... اما اگرم برگردم نمیزارم اونقدر دوری طول بکشه که برگشـتنی هی قبر زیارت کنم از بس نبودم ... هی دنبال تلفون این و اون بگردم از بس عوض شدن خونه ها ... شـماره ها .. کوچه ها ... آدما؟ .. نه آدمای من همونن ... خوبن ... من هم خوبم ...
مرسی که نامه دادی
آره پاییز خیلی زیباست .... مخصوصا تو تهران ... میدونم که اونجا طبیعت طنازه، راه دلبری رو میدونه ولی پاییز اینجا زنبور داره ... گفته بودم بهت که هر جا میرم زنبور میاد میشینه رو تنم؟ .. نیشم نمیزنه اما ..... دوستیم با هم ... نه از نیش اون چیزی عاید من میشه ... نه از شهد من چیزی واسه اون میماسه ..... خیابونا کثیفه ... کوچه ها کثیفه ... شهر خیلی شلوغه .... گرونی هم بیداده ... ولی خوبه ... همه میگن دلت اومد اونجای به اون قشنگی رو ول کردی اومدی اینجا؟ ... من هم میگم آره اتفاقا خیلی هم دلم اومد .. بقول حمید اونجا از کنار پوستر رد میشی همش .. عین این پوسترا که تو چلوکبابی-یا میزدن ... آبشار بود و دره بود و کوه دماوند ... خیلی هم خوشگل بود ولی تو چلوکبابتو میخوردی کاری به کار آب و آبشار نداشتی ... بد هم نبودا ... نه خیس میشدی نه یخ میکردی ... چلوکبابتو میخوردی فقط .... راستش هزاری هم که دوست نداشتم بیام بایس میومدم .. کارایی که بعیضیاش پونزده ماه مونده بود رو دلم، تکلیفش معلوم شد .. حرفایی که گوشه لپ بعضی-یا عین آلوخشکه داشت خیس میخورد بلاخره گفته شد ... خیلی چیزا روشن شد تو همون هفته اول ... چیزایی که یه سال هم نمی یومدم باز چی؟ .. بلا تکلیف بود ..... اصلا آدم باید بالا سر کارش باشه وگرنه کسی دل نمی سوزونه .. نور به قبر قدیمی-یا بباره میگفتن بالا سر زنت که نباشی چي؟ دختر میزاد .... حالا که اینطوریاس ... دلم هم یاد دوستا هست ... مگه میشه آدم یادش بره؟ ... دوست مگه آسون می یاد که آسون هم بره؟ حالا گیریم ما دوستامون رو ول کنیم ... اونا ول میکنن؟ حاشا و کلا ... خلاصه خیلی لطیف نشد این نامه ... به لطافت خودتون ببخشین ... حالا شما این حرفا رو به حساب خامی ما بزارین ... این نامه رو ندید بگیرین ... یه صلوات هم بفرستین ... شاید دفه بعد که یکی پرسید "دلت اومد اونجای به اون قشنگی رو ول کردی اومدی اینجا؟" اشک تو چشام جم شد و گفتم آخ دلم واسه KJ خیلی تنگه ... راستيـتش دلم واسـشـم میسوزه ... نمیدونم شاید هم گفتم زنبوره تو رو به رفاقت چندین و چند سالمون قسم منو هم نیش بزن ... مگر من غریبم که غریب نوازی میکنی؟ شاید هم خودم شدم رفتگر .... کوچمون رو جارو کردم .... آب پاشیدم .... اسفند دود کردم .... گلدون گذاشتم ... چراغونی کردم ... فرش پهن کردم ... صندلی چیدم تو کوچمون ... تو کوچه همسایمون ... تو کوچه شارعی ... تو کوچه نجمی .. تو کوچه ایروانی .. تو کوچه اسلامیه .... اما اگرم برگردم نمیزارم اونقدر دوری طول بکشه که برگشـتنی هی قبر زیارت کنم از بس نبودم ... هی دنبال تلفون این و اون بگردم از بس عوض شدن خونه ها ... شـماره ها .. کوچه ها ... آدما؟ .. نه آدمای من همونن ... خوبن ... من هم خوبم ...
مرسی که نامه دادی
در ۱۰:۳۸ 0 نظر از جنس: احوالات ما, عینک
۱۳۸۲ مهر ۱۲, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)