۱۳۸۲ اردیبهشت ۱۳, شنبه

وقتي كه ميميري خيلي هوس ميكني، طلب ميكني، استغاثه ميكني، فرياد ميكني، ناله ميكني كه ساعتي برگردي .... حرفي بزني .. چيزي را روشن كني ... خداحافظي كني .. اما افسوس كه نميشود ... خيلي چيزهاست كه هوس ميكنم طلب ميكنم كه در وبلاگ زندگي قبلي بنويسم ... خطي ... ربطي .. نشانه‌اي .. اما افسوس آن يكي مرد و گم شد .. و يادش هم مرد ‍[تا اين جمله را نوشتم نامه ايي رسيد از دوستي برايم .... عجيب نشانه ها دركارند.. ‍]

بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش
كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري

هیچ نظری موجود نیست: