۱۳۸۲ فروردین ۲۹, جمعه

سيـصد گلِ سرخ و يك گل نصراني
ما را ز ســـرِ بريـده مي‌ترسـاني؟
ما گر ز سـرِ بريـده مي‌ترســيديم
در مجلسِ عاشـقان نمي‌رقصيديم

نوشتم ...ولي بعد پشيمان شدم ... كه؟ من؟ كه هم از سر بريده مي‌ترسيم، هم در مجلس عاشقان نمي‌رقصيم، هم گل نيستيم ... چه برسد به سفيدش ... حداقل امشب نيستيم .... شايد فردا شبي شديم .... كاشكي آدم بشويم ....

جمع نشانه دوريست ... فرق تو با شماست ... و چه دورم امشب از خودمان ...

هیچ نظری موجود نیست: