۱۳۸۵ بهمن ۱۱, چهارشنبه



می‌کشی کی دست مرهم بر گدابینان لوچم؟
تا شه و تختش شناسم... دست مُعجز بوسمش

نام تو "عون" است و رسمت زینت اهل طلب
بال رحمت کی گشایی... تا که غیرَ ت سوزمش؟

۱۳۸۵ بهمن ۹, دوشنبه




تازه اول عشق است.. اضطراب چرا؟

۱۳۸۵ بهمن ۴, چهارشنبه

پسرم!

اگر آرامش می‌خواهی؛ تسلیم باش..

چه کار به حقیقت‌اش داری؟ حالا گیریم که خبری هم نیست..

همین که تصور کنی خبری هست.. زندگی برایت نرم می‌شود و سیال...

حس به زندگی که پیدا کردی... حالا بگرد ببین چه خبر؟

۱۳۸۵ بهمن ۳, سه‌شنبه

چه‌قدر فاصله‌ی گم شدنم... نزدیک است
چه‌قدر زندگی رنگی ما... تاریک است

سطح دلتنگی تو هم‌قد و اندازه چیست؟
چه‌قدر قابِ فراموشی من... باریک است

۱۳۸۵ دی ۲۵, دوشنبه



حسن یوسف

از روزی که رفته‌ای....
جایت گیاهی کاشته‌ام

کمی سبز...
... به یاد طراوت رویت

کمی صورتی...
تازه از یاد شیطنت‌ها

و بیشتر بنفش...
از کبود تنگِ نفس

چیستان

!чvщ
آن چیست؟

۱۳۸۵ دی ۲۴, یکشنبه



داستان این برنامه:

آیا ... انما الاعمال بالنيات؟
و یا ... حسین فهمیده به آمریکا می‌رود

رئیس جمهوری ایلات متحده آمریکا در روز پنجشنبه ۱۱ ژانویه ۲۰۰۷ مدال افتخار را به خانواده سرجوخه جی‌سون دان‌هام از سپاه تفنگداران طی مراسمی در اتاق شرقی کاخ سفید اهدا کرد. جورج بوش از سرجوخه دان‌هام اینگونه یاد کرد:

در آوریل سال ۲۰۰۴ در نزدیکی مرز سوریه در عراق سرجوخه دان‌هام به هنگامی که قصد بازرسی از یک خودروی مشکوک را داشت با شورشیان سوار بر آن درگیر شد. پس از آن یکی از شورشیان نارنجکی را که پنهان کرده بود به سوی سربازان آمریکایی حاضر در صحنه پرتاب کرد. سرجوخه دان‌هام حتی لحظه‌ای درنگ نکرد و خود را برروی نارنجک انداخت تا با کلاه‌خود و بدن خود ضربه انفجار را جذب کند. گرچه سرجوخه دان‌هام از انفجار اولیه نجات یافت؛ اما از جراحات ناشی از آن جان سالم بدر نبرد.

سرجوخه دان‌هام با ایثار جان خود، دو همقطارش را از مرگ نجات داد تا به جهانیان نشان دهد که یک تفنگدار واقعی کیست.

جی‌سون دان‌هام به هنگام مرگ ۲۲ سال داشت.

صفحه یادبود دان‌هام

۱۳۸۵ دی ۲۲, جمعه

تو را از سرچشمه‌های آرام رود باید جست
و از پس قله‌های فتح ناپذیر انتظار باید دید

تو را باید که تکه ... تکه ..
پیدا کرد...
سراغت گرفت...
از ابوالبشر به وقت هبوط ...
و از چاه‌های بغض کرده تاریخ به وقت طغیان زمین

تو را می‌توان دید....
با چشم عشق...
و سراغ می‌توان گرفت...
از دیده‌های خسته‌ی بیدار...
و گوش‌های دم‌کرده‌ی تیز...
و یا جان‌های باخته بر قمار...

تو را اگر چه نتوان یافت
نتوان نخواست...
نتوان نجست...

با تو روزهای داغ تب‌دار...
می‌شوند معنا...
و دقایق بی‌مزه تاریکی شب...
می‌شوند خوش طعم...

با تو گرچه سخت...
بی‌تو آسان می‌توان مرد..
آسان می‌توان پوسید ..
و درک زندگی را تقلب کرد
عشق را رج زد...
سلام را دزدید...
نگاه را عاریت خواست..
و بوسه را اصطکاک پوست معنا کرد...

دست من نیست...
یا که قلدرهای شهر...
و یا مقامات عالیه...

تو را نمی‌توان که نخواست..
نمی‌شود که نجست...

تو را باید خواست...
باید جست...
باید یافت...

۱۳۸۵ دی ۱۹, سه‌شنبه

سر پیری

یکی از راه‌کارهای نخ‌نما برای جماعت آشفته‌حالی چو من دست‌آویزهایی‌ست چون مهاجرت در سی و دو سالگی .. یا اهتمام به درس سرپیری...

دوستی دانمارکی داشتم که می‌گفت تحصیلات عالیه هرچیزش بد باشد اینش خوب است که بهانه داری کارهای مهم‌تر زندگی را به تأخیر بیندازی... می‌گویند چه می‌کنی؟ کی تکلیفت با خودت روشن می‌شود... می‌گویی فعلا که دانشجو هستم... تا بعد خدا بزرگ است.. درست مثل بچه‌ای که حسش نیست خانه پسرخاله برود، بهانه می‌آورد: "من درس دارم..."

خدا رفتگان شما را بیامرزد.. آقاجون تعریف می‌کرد که الفبا را پیش ملای ده یاد می‌گرفتند.. از همانها که چهارزانو می‌نشینی و از کمر هی باضرب‌آهنگ صدایت خم و راست می‌شوی و بلند بلند می‌خوانی: "ب دوزبر بَن‌و [بً] و دوزیر بـِن‌و [بٍ] دوپـَس بـُن [بٌ]... بً بٍ بٌ...

الغرض... ملای ده تازه زنش مرده بود و دختر بخت‌برگشته‌اش "سکینه"ی نه-ده ساله عهده‌دار کارهای خانه ....

اذان ظهر را که می‌دادند... بعد از نماز صدای ملا بالا می‌رفت که:
- سکینه! پس این نهار چی شد؟....
و حالا کو تا سکینه بی‌نوا که راه و چاه خانه‌داری را هنوز خوب بلد نیست غذا آماده کند..

ملا که می‌دید از نهار خبری نیست می‌نالید:
- وقتی مردم می‌خورن... ما می‌پزیم...
- وقتی مردم می‌..نن... ما می‌خوریم...

۱۳۸۵ دی ۱۷, یکشنبه

عزیز قدیمی‌ام

هر چیز قدیمی‌اش خوب است... عزیز که جای خود...

نگاهی که به دیوارت دوخته بودم جر خورده... و سلامی که برایت حواله کرده بودم برگشت

این روزها باز بی‌صدا گوش می‌کنم تورا... ولی صدایت نه... می‌دانی که... هر صدایی هرچقدر هم سهمگین یا نه... "رسا" تا چندی فقط طنین دارد.... و برای منی هم که سال‌ها گوش به زنگت بوده‌ام... دیگر طنین‌ صدا مرده است... می‌دانی که....گرچه کمی دیر.. فهمیدمت.. چقدر زود دیر می‌شود.. می‌دانی که... دانستم که فهمیدمت... یا ندانستم که نفهمیدمت...

وقتی که رفته بودی...

۱۳۸۵ دی ۱۴, پنجشنبه

ت ه ر ا ن ی ا ش ر ی ف ؟

۱۳۸۵ دی ۱۱, دوشنبه

- hello .. happy holiday
- my dad passed away

- oh, i liked the man…
- me too, that was a blow away

- how is hus?
- fine, we are done by the way

- keep in touch
- who knows what comes on the way