۱۴۰۴ مهر ۲۸, دوشنبه

من از رود سرخی ش را

و از اعماق دشت آهوانش را

طلب کردم

من از مزارع گندم٬ سیب چیدم

و از تاکستان‌های بی انگور مست شدم

من کیستم؟ کسی نیستم

من در زمستان و سرمای بی برفی

در جستجوی فصل بارش میوه‌های تابستانی نیستم


من کیستم؟

من در طلب مرارت پیاده راه رفتن روی شنهای داغم

در پی رسیدن گنجی در هیج کجای دنیا نیستم


من با مدادهای سیاه نصف و نیمه

جشن رنگ‌های نارنجی و زرد را 

در بطن خود آبستن می‌شوم

و در مقابل شکوه زیبایی آنها

سرخم می‌کنم


من کیستم؟ 

آن که فرمود هیچ؟

آن هم نیستم.

من نمی‌دانم ولی

از باران

از داغی دشت

از آفتاب تابیده از میان شاخه‌ی درختان سبز

و‌به ماه جهیده از میان شاخه‌های خشک


می‌خندم

می‌گریم


من به قصه‌های دل خود

می‌خندم

و به داستانهای کودکان

که در آخر قصه شادی‌یست 

می‌گریم


من نیستم که باشم

و هیچ سایه‌ای ندارم

نه سیاهم نه سفیدم

و گمان میکنم که این دیگران‌ند

و نه من 

که بودنم را فریاد می‌زنند


از خواب که بیدار شوم

رعیتی سر آبیاری در زرندم

یا لک لکی بر بالای یخچالی در یبر

یا سگی دوان در پی بابا در داغلان

یا عروسک جی‌نالولو برجیدایی بر طاقچه‌ای 

منتظر دختری کوچک

که با قلبی بزرگ دوستش بدارد

بفشاردش

و روزی از دستش بدهد

فراق را تجربه کند

و غم را

و زندگی را

و این همه از دست دادن ها را

و باز نیامدن ها را

و دیدارهای نصفه را

و بگوید من کیستم؟ من کسی نیستم

من یک قطره بودم

که در عطش خواستن

قبل نوشیدن ...

از هرم نفس...

بخار شدم


Gina Lollobrigida⁩

هیچ نظری موجود نیست: